عبور از عرض دم ریگ جن

همسفران: سعید حسینی ، وحید ازگلی ، آرین زرجو ، بابک فقیه نصیری ، محمد عظیمی پور ، رضا راد ، مهیار اردوبادی ، کامیار ذوقی ، سپیده طالب زاده ، بهراد طوقی .

– 21/10/1391 ، پنج شنبه ، ساعت 4 بامداد:
5 خودروی دودیفرانسیل گروه که شامل یک دستگاه تویوتا هایلوکس ، یک دستگاه نیسان سافاری ، یک دستگاه تویوتا لندکروزر ، یک دستگاه نیسان پاترول و یک دستگاه پاژن بودند درست به موقع همانطور که قرار بود کمی بعد از عوارض تهران – قم حاضر شدند. هوای سرد و باد سوزناک از سفری سخت و طاقت فرسا می گفت، اما نه این سرما که شاید هیچ مانع دیگری اعضای گروه را که از هفته ها پیش با رویای دیدار دوباره با کویر به خواب رفته بودند ، دل سرد نمی کرد. بی هیچ معطلی گروه به راه می افتد و قطار خودروهای دو دیفرانسیل مسیر اتوبان قم –کاشان سپس به سمت اردستان و نایین و نهایتا انارک را پیش می گیرند. برای مسافران ریگ جن که از سمت جنوب قصد عزیمت دارند معمولا انارک آخرین ایستگاه و پمپ بنزین است. گروه باک های بنزین را پر کردند و هر خودرو با حدود 160 لیتر بنزین آماده ی سفر شدند. بعد از کنترل های نهایی فنی خودرو ها و صرف نهار در رستورانی کوچک ، وارد جاده ی قدیم و خاکی چوپانان شدیم. کم کم بوی کویر روحمان را تازه می کرد ، هر لحظه دست هایمان محکم تر فرمان را می فشرد و قلب هایمان بی تاب تر می شد.

 

سمت جنوب را نگاه می کنم ، آقتاب دم غروب است و طوفانی که از نایین همسفرمان شده بود هر لحظه شدید تر می شود… کنترل خودرو با وجود باد شدید و جاده ی باریک و سرعت بالا کمی سخت بود اما تا روشنی است باید به کمپ اول برسیم، فشار پاهایمان بر روی پدال های گاز بیشتر می شود. جی پی اس دستی ام را کنترل می کنم به نقطه ی خروج از جاده ، کمی بعد از روستای الله آباد رسیده ایم از اینجا مسیر را به سمت شمال و رمل هایی که در دور دست دیده می شوند پی می گیریم. باد هنوز خیلی شدید است؛ یاد خاطرات سفرم به لوت و طوفان مرگبار شب اول آن سفر می افتم ، خوب می دانم که کویر میهمانان اش را می سنجد و اگر سربلند این آزمون را بگذرانیم حتما در شب های آینده بسیار مهربان خواهد بود. وارد رمل های بلند حاشیه ی جنوب دم ریگ می شویم، دور موتور خودرو ها لحظه ای پایین نمی آید و تمام مسیر را تخته گاز روی ماسه های روان به سمت شمال پیش می رویم. قصد داریم تا تاریک نشده به هر طریق ممکن 15 کیلومتر مسیری را که از پیش تعیین کرده ام به سمت محل کمپ اولمان طی کنیم .

 

نقشه مسیر حرکت گروه در منطقه دم ریگ جن و مرکز ریگ جن

 

چند کیلومتری داخل رمل ها پیش نرفته ایم که مردی جوان با یک موتور روسی 350 سی سی دهه ی 80 خود را به ما می رسند. چفیه اش را باز که می کند چهره ی خسته و طوفان زده ی ساربانی را می بینیم که برای هشدار به ما آمده است ، کویر مردی که شاید به سختی چند کیلومتری مشغول تعقیب ما بوده که مبادا گرفتار طوفان شویم. می گوید امشب طوفان خواهد بود ، باید زودتر برگردید. بعد از چند دقیقه ای گفتگو کمی از آب و غذای همراهمان را پیش کش می کنیم و به مسیر ادامه می دهیم. در ادامه راه روباهی بسیار زیبا احتمالا از نژاد افغانی و خرگوشی دو پا را چند صد متری تعقیب می کنیم و از زیبایی این موجودات که میزبان شب های آینده مان خواهند بود به وجد می آییم. ساعت 5 عصر است و هوا رو به تاریکی می رود. مات و مبحوت به تماشای منظره ی روبرو مان نشسته ایم: بهشتی در میان بهشت، جنگلی انبوه و فشرده از تاغ به طول حدودا یک کیلومتر میان رمل های طلایی را پیش روی خود می بینیم ، دقیقا مکانی که قصد داشتیم اولین شب را در پناه درختچه هایش بگذرانیم. جنگل مورد بحث در عمق گودالی با دیواره های ماسه ای روان به ارتفاع بیشینه ی حدودا 150 متر و با شیب تند واقع شده است و هر چند می دانم فردا صبح برای خارج شدن از آن کاری بس دشوار خواهیم داشت اما شوق رسیدن به این بهشت عقلم را می دزدد ، روی شیب تند رمل تخته گاز به سمت پایین می رویم ، به سرعت مکانی را برای کمپ انتخاب کرده و چادر ها را به پا می کنیم . نزدیک محل چادر هایمان پر از فضله و رد پاست اما یکی بیش از بقیه جلب توجه می کند ، ردی با 4 انگشت نوک تیز و تقریبا اندازه ی کف دست، به احتمال زیاد رد گرگ یا کاراکال است.

 

با همکاری اعضای گروه انبوهی از شاخه های شکسته و خشکیده ی تاغ جمع آوری می کنیم ، خوب می دانیم شبی بسیار سرد خواهد بود ، طوفان لحظه ای آرام نمی گیرد و دانه های ماسه را به صورت همه مان می کوبد ، دیدمان بسیار محدود شده است. شام را به سرعت می خوریم و قبل از ساعت 9 شب خسته به خوابی آرام می رویم. نیمه های شب است که با زوزه ی باد و تکانهای چادر از خواب می پرم، تا صبح اگر آرام نگیرد بر خواهیم گشت، نگران و مضطرب چشم هایم را دوباره می بندم. صبح زیپ چادر را با نگرانی و تشویش باز می کنم ، بلافاصله لبخندی روی لبانم سبز می شود ، می دانستم ما را پس نخواهد زد. صبحانه که سوپ داغ و کمی نان و پنیر است را تا قبل از ساعت 8 صبح می خوریم و کمپ را جمع می کنیم ، بعد از توجیه راننده ها و توضیح مسیر پیش رو و کنترل فنی خودرو ها دوباره صدای گاز خودرو هایمان بیابان را پر می کند. بعد از کمی کلنجار رفتن با رمل ها مسیری برای خارج شدن از گودال جنگل پیدا می کنیم و دوباره به سمت شمال مسیر را پی می گیریم ، باید گودال را دور بزنیم و به سمت غرب ادامه ی مسیر دهیم. هنوز یک ساعت هم پیش نرفته ایم و رمل ها سخت کلافه ام کرده اند ، گویا همه ی مسیر هایی که انتخاب می کنم به بن بست می رسند که متوجه می شویم هر دو فنر نیسان پاترول از محل انصال به شاسی شکسته اند ، با هم فکری بچه ها و با روشی که از دوستان بلوچ مان ( که در بیابان گردی بی همتا هستند ) آموخته بودم فنر ها را در جای شان محکم می کنیم و دست به عصا مسیرمان را ادامه می دهیم .

 

خورشید به میانه های آسمان رسیده است که متوجه حرکت غیر عادی دسته دنده ی تویوتا هایلوکس می شویم ، دسته موتور سمت راست پاره شده است . به سرعت زیر موتور جک زده و دسته موتور را باز می کنیم با سنگ فرز که همراه داریم پایه ی دسته موتور را بریده و برعکس جا می زنیم تا از حرکت موتور جلوگیری شود ، باز هم با سرعت به مسیرمان روی رمل ها ادامه می دهیم ، حالا تپه های ماسه ای کوتاه تر و پوشش گیاهی انبوه تر شده و می توانیم با سرعت بیشتری پیش برویم که گروه باز هم متوقف می شود ، پاژن از ناحیه گاردان جلو دچار مشکل است ، با باز کردن گاردان متوجه خرد شدن 4 شاخه می شویم ، خوشبختانه قطعه ی یدکی را همراه داریم و با تعویض 4 شاخه به سمت غرب پیش می رویم ، و ناچارا باز هم روی تپه های نرم ارتفاع می گیریم تا به نقطه ای که برای کمپ دوم در نظر گرفته بودیم برسیم. چیزی به تاریکی هوا نمانده که شیبی بسیار تند و طولانی را پیش رویمان می بینیم تصمیم می گیریم در پایین همین شیب کمپ مان را به پا کنیم ، تمام اعضای گروه بسیار خسته اند و من به شدت مخالف ادامه ی راه در تاریکی هستم .

 

چادر ها را به پا می کنیم ، طعام این شب مان هم خوراک مرغ ذغالی و سبزیجات است که حتما در سفرهای بلند مدت کویری باید به آن توجه ویژه داشت تا افراد از ناحیه دستگاه گوارش دچار مشکل نشوند. همگی خوب می دانیم که هرچند طوفان آرام گرفته اما امشب هوا سردتر خواهد بود. بچه های گروه یکی یکی داخل چادر هایشان رفته و زیپ کیسه خواب ها را بالا می کشند . ساعت 12 شب شده است ، دما سنجی را که از درختچه ای آویزان کرده ام کنترل می کنم ، 6 درجه زیر صفر ، کم کم از آتش هیزم تاغ دل می کنم و داخل چادر می روم. روز سوم سفر را کمی دیرتر آغاز می کنیم ، روی تخته ای که همراه داشتیم جملاتی یادگاری می نویسیم و روی درختچه ای در محل کمپ مان می بندیم که دوستانی که در آینده عازم این مکان هستند یادی هم از گروه ما کنند.(محل یادگاری: 33 43' 45.8'' N / 53 55' 39.8'' E) کمی به سمت جنوب مسیر را ادامه می دهیم تا به خط الراس دیواره ی رملی برسیم و سپس باز هم مسیر غرب را پیش می گیریم. بعد از حدودا 3 ساعت دشتی که انتظارش را داشتیم را در سمت راست خودمان می بینیم .

 

با توجه به مشکلات فنی روز های گذشته بخشی از مسیر را در دشت صاف ولی با خاک پودر و اصطلاحا مرده ادامه می دهیم، خاک به حدی پودری است که خودروها علی رغم خشک بودن دشت تا نصفه های چرخ فرو می روند و حرکت با دنده یک امکان پذیر است. در این ناحیه برای تقسیم فشار خودروی پیش رو هر چند کیلومتر عوض می شود تا خودروهای عقبی در مسیر کوبیده شده توسط خودرو ی اول با فشار کمتری حرکت کنند. بعد از حدود 25 کیلومتر حرکت در این دشت دیواره ای ماسه ای را پیش روی مان می بینیم که به دیواره ی دره ی پنجم معروف است و چاره ای جز عبور از آن نداریم. باد لاستیک ها را که در دشت به 15 پی اس آی افزایش داده بودیم را دوباره به 6-8 پی اس آی می رسانیم و مسیر دشوار دیواره را رد می کنیم و به دشتی با پوشش گیاهی مختصر در غرب آن می رسیم برای رسیدن به مرکز ریگ جن باید دو دیواره ی بلند دیگر مانند این را هم رد کنیم و زمان زیادی تا تاریکی نداریم.

 

مسیر را به سمت مرکز ریگ ادامه می دهیم. مکانی که محل چال شدن یادگاری گروه های قبلی ای است که به ریگ جن سفر کرده اند. امیدواریم قبل از تاریکی هوا به پرچمی که در سفر سال پیش کار گذاشته بودیم و شیشه های یادگاری زیر آن پرچم مدفون هستند برسیم ، که همینطور هم می شود. به سرعت مشغول کندن زمین می شویم و هر 3 بطری که حاوی نوشته های یادگاری گروه های قبلی هستند بیرون می آوریم ، با خواندن جملات دوستانمان که دست نوشته ی خود ما هم از سال پیش در میان آنها بود یادی از آنها و مشقات که متحمل شدند تا به این بهشت بی مثال دست یابند می کنیم و با تعویض بطری های پوسیده با بطری های جدید تمام یادگاری های سال های گذشته را به انضمام بطری جدیدی که به سه بطری سال های پیش اضافه کردیم دفن می کنیم . حالا هوا کاملا تاریک شده است و علی رغم بی میلی باطنی ام برای ادامه ی راه در تاریکی ناچار هستیم به محلی برسیم که هیزم شبانه مان تامین شود و این به معنی عبور از دو دیواره ی بلند ، ان هم در تاریکی شب است.

 

حالا دیگر نیمه های شب شده است و کمپ شب اول مان را به راه کردیم. از خودرو که پیاده شدیم زیر لب گفته بودم شب بسیار سردی خواهد بود و با گذشت زمان این موضوع بیشتر محقق می شد. ضیافت آخرین شب مان را به پا کردیم و بعد از شام مفصل ساعت ها کنار آتش به گپ و گفت گذشت ، همگی خوب می دانستیم که فردا شب حسرت کویر باز خواهد گشت. صبح که از خواب بیدار می شوم چند تن از افراد که تا دم صبح بیدار بوده اند خبر از ثبت دمای 17 درجه زیر صفر نزدیکی های صبح می دهند و مخزن های آب یخ زده نیز حاکی از همین موضوع است. راه بسیار طولانی تا رسیدن به آسفالت داریم ، کمپ را جمع کرده و آماده ی حرکت به سمت علم حاجی باقر می شویم. هوا هنوز تاریک نشده است که به آسفالت می رسیم و با نگاهی به پشت سر با کویری که به مهربانی میزبان چند شب ما بود خداحافظی می کنیم.

۲ نظرات
  1. فریبرز یوسفی(exir offroad) می‌گوید

    با سلام و خسته نباشید.با شنیدن و خواندن سفر نامه لذت بردم.سفر پر مخاطره و مهیجی بوده.که باعث تحریک حسادت من شده که چرا این شانس را نداشتم تا همراه گروه باشم.جا دارد تا همه گروه مورد تحسین قرار گیرند..مخصوصا اقای حسینی که با ثبت مناظر چشم نواز باعث لذت مضاعف بنده شد…آرزوی موفقیت و سلامتی برای ههمگیتون دارم…درد و بلاتونم بخور چشم حسود

  2. محمد مهدی مقدم نیا می‌گوید

    سلام بهراد جان واقعا لذت بردم وقتی مطلبو م مطالعه میکردم احساس کردم همراهتون بودم ……

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.