بلوچ و بلوچستان- قوم شناسی (۲)

گروههای دیگری نیز در بلوچستان زندگی میکنند که بخشی از جامعه بلوچ به شمار نمیآیند یا نمیتوانند در بلوچها جذب شوند. اهم آنها عبارتاند از: هندوها و سیکها و اسماعیلیها، که در طول زمان پیرامون قلعههای سردارها و در بندرها گروههای بازرگانی کوچکی تشکیل داده اند. در آن بخش شبه قاره که امروزه پاکستان است، انگلیسیان و سردارها آنها را حمایت و تشویق میکردند. تجزیه هند به کاهش عده معتنابهی از این گروهها در سمت پاکستان انجامید. گروههایی از هزاره * ها نیز بویژه در کویته یافت میشوند که در اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم از افغانستان مهاجرت کردهاند. سرانجام، ایرانیان (بویژه از یزد) و پاکستانیها (عمدتاً از پنجاب) به عنوان مأمور دولت به بلوچستان رفتند و در آنجا زمین خریدند و ساکن شدند.
مهمترین رویداد در زندگی هر بلوچ ازدواج است. حتی در موارد نسبتاً معدودی که مردی بیش از یک بار ازدواج میکند، ازدواج نخستین از نظر اجتماعی از همه مهمتر است. ازدواج وضع اجتماعی بلوچ را تا پایان عمر (اعم از اینکه مرد باشد یا زن) تثبیت میکند. هزینه عمدهای که این امر دارد «مَهر» است که در 1343 ش برای بلوچهای چادرنشین مکران شرقی ایران به ده هزار ریال بالغ میشد. در مورد «حاکُمزات» معادل 75% ارثیهای بود که داماد انتظار دریافت آن را داشت، از این طریق تضمین میشد که سه چهارم اموال داماد را فرزندان عروس به ارث میبرند. طلاق در بیشتر جوامع بلوچ نادر است.
نمونه اعلای جشن در میان بلوچها جشن عروسی است (برای نمونه رجوع کنید به گابریل ، 1935، ص 233ـ 261). جزئیات آن از محل به محل تفاوت دارد ولی آنچه در اینجا میآید در میان بلوچهای نسبتاً مستغنی رایج است. عقد و جشن ازدواج در محل سکونت عروس برپا میشود و مراسم آن عبارت است از رقص و موسیقی، «تاس گَرْدِین» (دور گردانیدن کاسه برای جمعآوری پول جهت کمک به مخارج برخی تشریفات)، «حناگردین» (گردانیدن حنایی که با آن ناخنهای عروس را رنگ کردهاند به منظور جمعآوری پول برای دایه عروس)، «چَم دیدُکانی» به معنای رونما (برای آوازهایی که در هر مرحله خوانده میشد رجوع کنید به مورگنستیرنه، 1948، ص 278).
قسمت اعظم فرهنگ بلوچ برای پژوهندگان دیگر ایلهای ایرانی ناشناخته نیست، ولی این فرهنگ جنبههای اختصاصی نیز دارد؛ یکی از آنها احترام فوقالعاده بلوچها به موقعیت اجتماعی و قدرت و بویژه قدرت سردار و حاکم است. مَریها از «پاگْ واجه» (پرسون، ص 26) یا سرکرده دستار به سرسخن میگویند و نشانه تأیید کسی در منصب سرداری، بستن دستار بر سر اوست. پایگاه سردار و بیش از او «حاکم» یا «نواب» یا خود خان که مقامی فوق ایلی برای خود ایجاد کرده بودند، در قلعهای واقع در مرکز زراعی عمده ناحیه تحتتسلط او بود. عایدات او بیشتر از آنچه در سلطه او بود حاصل میشد تا از داراییهای خودش. این عایدات مشتمل بود بر حاصل زمینی که به خود او تعلق داشت؛ عشریه («دهیک») تمام محصولات «شهری»های تحتسلطه او؛ خدمت (در بلوچی: «سْرِینبندی») به او از جانب تمام بلوچهایی که سرداری او را پذیرفته بودند؛ و مالیات که «شهری»ها و بلوچها میپرداختند (این مالیات در اصل به نمایندگان «قجر» یا خان یا انگلیس پرداخت میشد). در این عایدات، از جایی به جای دیگر تفاوتهایی دیده میشد. در اصل، کار زارعان تحت امر حاکم، منبع درآمد او و وفاداری شبانان چادرنشین منبع قدرت او بود. سردار مکلف بود که در اختیار افراد ایل خود باشد و به اختلافات و دادخواهیهای آنها رسیدگی کند، که این کار را «مَردُمداری» میخوانند. هر کسی حق مراجعه مستقیم به سردار را دارد، و بخش اعظم روزهایی که سردار در قلعه خود به سر میبرد به دیدن ارباب رجوع میگذرد (ن. سوئیدلر، 1977، ص 113). یکی از واژههای نسبتاً رایج زبان بلوچی «کَماش» به معنای «بزرگتر» است. در هر موقعیت اجتماعی شخصی بهطور ضمنی «بزرگتر» تلقی میشود و جز در موارد خصومت آشکار هرگز تردیدی در این باره که کدامیک «کماش» است پیش نمیآید. حکام آبادیهای زراعی در جلب وفاداری چادرنشینان با یکدیگر رقابت میکنند.
امروزه اکثریت قریب به اتفاق بلوچها حنفیمذهباند و با اینکه در تعهد و عمل به فرایض مذهبی تفاوت بسیار به چشم میخورد، در نظر آنها اسلام یکی از لوازم اساسی بلوچ بودن است. دو جماعت غیرحنفی هم وجود دارد: یکی طایفه بامری * که در دَلگان در غرب بمپور ساکناند و شیعی مذهباند، شاید به سبب نزدیکی محل سکونت آنها به مقامات قاجار (ولی تاریخ شیعه شدن ایشان مشخص نیست، و باید به خاطر داشت که در برخی از منابع متقدم اسلامی به شیعه بودن بعضی از بلوچها اشارههایی دیده میشود) ] به نوشته لانگورث دیمز در د. دین و اخلاق (ذیل مادّه) در میان بلوچهای ترکمنستان هم شیعه یافت میشود. مقدسی (ص 167) اکثر بلوچها را شیعه دانسته است [ ؛ جماعت دوم در قرون دوازدهم و سیزدهم در مکران و ماشکی و ساحل لسبلا پیروان فراوانی داشت که خود را ذِکری (در بلوچی: زِگْری) مینامیدند. این گروه ظاهراً به صورت شاخهای، از فرقه مهدوی به وجود آمده است. فرقه مهدوی نیز در اواخر قرن نهم به پیشوایی سیدمحمد کاظمی جونپوری * (847 ـ 910) که خود را مهدی خواند تشکیل گردید. رهبران این فرقه در مکران کتابهایی دارند، از جمله صفانامه مهدی و تردید مهدویت . به احتمال بسیار، مریدان جونپوری عقاید او را به مکران آوردند، و میان موفقیت ذکریان و افزایش قدرتِ بُلیدیها پیوندی دیده میشد. در آغاز قرن دوازدهم، هنگامی که ملامراد گیچکی (که مقام ویژهای در تاریخ ذکری دارد) بلیدیها را بیرون راند، فرقه ذکری بار دیگر گسترش یافت. اندیشه گزینش کوه مراد به جای کعبه ممکن است از آنِ ملامراد بوده باشد، و همو ممکن است چاه معروفِ زمزم را در بیرون قلعه تربت کنده باشد. در زمان حکومت ملکدینار، پسر ملامراد، نصیرخان اول کوشید که این بدعت را از میان بردارد و یکی از دلایل حمله موفقیتآمیز او به مکران همین بود.
از زمان حملات نصیرخان در قرن دوازدهم، بویژه از هنگام درآمیختن بیشتر اسلام با اندیشههای خودمختاری بلوچها و پاکستان، عده پیروان فرقه ذکری ظاهراً رو به کاهش گذاشته است. تعیین شماره پیروان به سبب تقیه مشکل است. احتمال میرود که در ایران به طور کلی از میان رفته باشد، ولی ظاهراً در مکران پاکستان هنوز از اهمیت برخوردار است (رجوع کنید به ذکری، فرقه؛ جونپوری، محمد).
افزایش آگاهی اسلامی در میان بلوچ در دهههای اخیر ممکن است معلول چند عامل باشد: از قدرت سردارها در هر سه کشور بر اثر سلطه دولت کاسته شده است؛ مولویها (مقامات مذهبی که در هند تحصیل کردهاند) در بسیاری از جوامع ـ بویژه در ایران، نماینده اسلام اهل سنت بلوچهاهستند ـ جایگزین قدرت غیرمذهبی سردارها شدهاند. با افزایش آگاهیهای اسلامی، جدا کردن زنان از مردان در میان طبقات بالای جوامع آبادینشین روبه افزایش است. با این حال، آن علاقه مذهبی که بسیاری از بلوچها را مستعد پذیرش آیین ذکری کرد، در توجه گسترده ایشان به زیارتگاهها ـ که ممکن است قبر کسی یا صرفاً پدیدهای طبیعی مانند درخت یا تپه باشد ـ و نیز به درویشان دورهگرد هنوز هم مشهود است. موی بلند درویشان شاید حایز اهمیت باشد، زیرا احتمالاً در گذشته در میان بلوچ موی بلند رسم بوده است (دو عکس از میرخدادادخان، دهمین خان بلوچ که از 1274 تا 1311 حکومت میکرد مؤیّد این امر است رجوع کنید به بلوچ، 1975، ص 108 به بعد).
ارزشهای شبانان بلوچ مهمترین ارزشهای جامعه بلوچ است، و هر گاه با مفاهیم اسلامی در تعارض باشد دومی تحتالشعاع قرار میگیرد. بلوچها به مقررات حفظ شرف خود افتخار میکنند. این مقررات به این شرح است: از کسی که به خانه ایشان پناهنده شده است تا حد مرگ دفاع میکنند و چنین است دفاع از هر چیزی که نزد ایشان به امانت گذاشته شده باشد؛ پذیرایی بیچون و چرا از هر کس که به خانه ایشان بیاید و دفاع از مهمان با جان خود تا زمانی که مایل به ماندن باشد؛ همراهی کردن مهمان تا مرز ناحیه او (در صورت لزوم) هر گاه که تصمیم به رفتن بگیرد (اما، اگر مهمانی بیش از سه روز اقامت کند پناهنده به شمار میرود و موظف به توجیه وضع خویش است)؛ هرگز زنان و افراد نابالغ و غیرمسلمان را نمیکشند؛ در مورد قتلنفس یا ضرب و جرح، شفاعت زنی از خانواده خاطی را میپذیرند؛ هرگز در حریم زیارتگاه کسی را نمیکشند؛ و در صورت مداخله ملا یا سید یا زنی که قرآنی بر روی سر دارد از جنگ و نزاع دست میکشند. هیچیک از این اصول با مقررات مشابه نزد پشتوها یا جوامع ایلی دیگر در جنوب غربی آسیا تفاوت اساسی ندارد.
از ارزشهای دیگری که در گفتار بلوچها درباره جامعه آرمانی بلوچ شایان توجه است از جمله این اصل است که بلوچ به سوداگری نمیپردازد. ممکن است گوشت و غلهای را که تولید میکند بفروشد، اما میوه یا سبزیجات را نمیفروشد. هر مسافری حق دارد که هنگام عبور، از محصول مزارع رفع گرسنگی کند. اصل اصیل رابطه بلوچ با زمین خود بر این معنی استوار است که این سرزمین (که همه بیگانگان آن
را به عنوان بیابان و کوه بیآب و علف تحقیر میکنند) وطن آرمانی است، و بر بلوچ است که خود را با آن سازگار سازد، منابع آن را بشناسد و از آنها بهرهمند شود. بلوچ پیش و بیش از هر چیز جنگجو و شبان است، و با وفاداری بیچون و چرا به سردار خویش خدمت میکند. گو اینکه ممکن است او به کارهای دیگر نیز بپردازد، آنچه را که وی را بلوچ میکند از یاد نمیبرد.
اهمیتی که بلوچ برای «حال» قائل است حاکی از آن است که جامعه بلوچ جامعه مسافران است. «حال» عبارت است از مراسم احوالپرسی و مبادله اطلاعات که هر گاه دو یا چند بلوچ با هم ملاقات میکنند، اعم از اینکه مهمان و میزبان باشند یا دور از روستا و اردوگاه، با درجات مختلف تشریفات بدان عمل میکنند. در نمونه اعلای آن دو گروه سوار که در بیابان به هم میرسند، نخست از مرکب پیاده میشوند و با هم دست میدهند و روبروی هم مینشینند. قدم بعدی، تشخیص «کَماش» یا کسی است که ارشدِ همه است. معمولاً این مطلب برای همگان واضح است، یا با اشاره سر تعیین میشود.
آنگاه کماش احوالپرسی میکند ـ یعنی جلسهای را اداره میکند که در آن هر یک از سلامت دیگران و خانواده آنها جویا میشود و اخبار تازهای از زندگی خود را که گفتنی بداند نقل میکند. این مراسم میتواند شامل اخبار واقعی یا مهم باشد یا نباشد. حتی اگر دو گروه اخیراً با هم ملاقات کرده باشند، باز هم مراسم اجرا میشود. حتی مسافرانی که زبان مادریشان بلوچی نیست غالباً این مراسم را به زبان بلوچی اجرا میکنند. بیشتر جملات قالبی و از پیش تعیین شده است و به آهنگی خاص ادا میشود. در مکران، حق احوالپرسی نشانه رتبه اجتماعی شخص است.
مقرراتِ شرف و ارزشهای ذکر شده، آرمانی به وجود میآورد که کیفیت بلوچ بودن را با آن میسنجند. در عمل، انحرافات بسیاری دیده میشود. در مورد کشتن به خونخواهی کسی، توجه به این امر جالب است که آنهایی که به ایجاد قدرت متمرکز در جامعه بلوچ علاقهمند بودهاند (نه فقط خان)، این مقررات را تعدیل کردهاند. شورای ایلیِ مَری خونبهای مردان را درجهبندی کرده است. در اوایل قرن چهاردهم، اگر مردی از قبیله دیگری یکی از افراد ایل رند را میکشت، برای رفع غائله دوازده هزار روپیه میبایست به خانواده مقتول داده میشد، ولی معمولاً به صورت نقدی پرداخت نمیشد و تبدیل به جنس میشد که براساس شرایط موجود فرق میکرد. از این گذشته، حل مسئله مستلزم آن بود که طرفین با هم ملاقات کنند، و این کاری دشوار بود مگر آنکه هر دو از اتباع یک سردار باشند. اگر چنین بود، سردار جریمهای (مثلاً پانصد روپیه) از خاطی میگرفت و میکوشید تا آنها به توافق برسند. اگر به توافق نمیرسیدند، یکی از خویشاوندان نزدیک مقتول میکوشید که قاتل، یا در برخی موارد شخصی از آن ایل را که همتای مقتول باشد، بکشد. قتل دوم، بار دیگر، مستلزم تراضی به همان طریق بود و مذاکرات باردیگر آغاز میشد. پس از رسیدن به توافق، گاهی طرف خاطی، زنی (دارای موقعیت اجتماعی مناسب) را به ازدواج یکی از خویشاوندان نزدیک مقتول درمیآورد تا دعوا را کاملاً فیصله دهد؛ یا قاتل براساس اصل پناهندگی موجود در مقررات شرف به خانه مقتول میرفت. ولی او در صورتی این کار را میکرد که قتل تصادفی باشد یا قاتل از عمل خود سخت ابراز ندامت کند. معمولاً او شیخ یا «کماش» دیگری را همراه میبرد. بارکزاییها که مایل به ایجاد حکومت متمرکز
بودند ادعا میکردند که «هون» (خون) ندارند، یا میکشند یا میبخشند.
فرهنگ مادی و صناعات بلوچ نیز با همسایگان آنها چندان تفاوتی ندارد. لباس مردان عبارت از شلوار گشادی است که در مچپا تنگ میشود، با پیراهن بلند و دستار. لباس زنان نیز پیراهنی است بلند با جیبی بزرگ در جلو آن. لباس زنان هنوز سوزندوزی میشود، لباس مردان نیز درگذشته چنین بود. معلوم نیست که ظاهر آراسته لباس مردان تا ایام اخیر چه اندازه به تقلید از زرق و برقی باشد که در زمان انگلیسیان در دربار خان کلات پیدا شد و بسا که مقتبس از هند بوده باشد. یافتن پیوند میان طرحهای سوزندوزی زنان بلوچ ـ که به طور کلی دارای نقشهای هندسی است (مانند لباسهای ترکمنان) ـ با اصل و منشأ غیربلوچ مشکل است. گذشته از البسه، تنها منسوجات مهمی که به صورت سنتی در بلوچستان تهیه میشد عبارت بود از نوعی پارچه درشت بافتِ خشن و ضخیم و یک رویه، و نوعی گلیم پنبهای که در لسبلا بافته میشد. از دیگر صنایعدستی بلوچها، محصولات ساخته شده از درخت «پیش» است که در همه جا هست. چادرنشینان با برگهای خشک، حصیر و زنبیلهای ظریف و حتی قاشق و قلیان میبافند، با درهم پیچیدن آنها طناب درست میکنند و سپس از طناب، صندل (بلوچی: سَواس) و یراق میسازند. وسایل سفالی محلی نیز وجود دارد که در چند روستا به دست افراد خبره تهیه میشود. موضوع مسکنسازی شایان توجه ویژهای است. گذشته از سیاهچادر (از موی بز) و چادر حصیری و خانههایی از خشت و گل، انواع دیگر مسکن در مکران هست که تحرک چادر و پایداری خشت و گل را ندارد، از جمله: چارچوبی که با ساقههای برگ درخت خرما تهیه و با طناب «پیش» به هم بسته میشود و با حصیر ساخته شده از «پیش» آن را میپوشانند. این خانه به شکل تخممرغی است که آن را از طول به دو نیم کرده باشند؛ نوع دیگر گنبدی است. گنبد را با ساقههای «پیش» میپوشانند. دیوارها را با نی یا ساقه درخت خرما میسازند و آن را با حصیر میپوشانند و گاهی نیز آن را گلمالی میکنند. این نوع خانه به یورت ترکمنها شباهت دارد. خانههایی نیز وجود دارد که سقف آن مسطح است و دیوار ندارد (بلوچی: کاپَر؛ فارسی: کپر). «خارخانه» نیز مسکنی است که در جهتی که باد میوزد، به جای دیوار، خارشتر گذاشتهاند و آب بر روی آن میپاشند تا هوا را خنک کند. بیشتر این انواع مسکن را در نقاط دیگر جنوب ایران نیز میتوان یافت (رجوع کنید به گرشویچ).
فرهنگ مادی و صناعات زندگی شبانی بلوچ به نحوی است که با نوسانات اوضاع طبیعی سازگار باشد. بلوچهای چادرنشین همواره در حال حرکتاند. آنها برای کشت قطعههای کوچک زمین و یافتن حیوانات گمشده و اجرای مراسم دید و بازدید و خرید غلات و دیگر کالاهایی که شبانان تولید نمیکنند، و نیز زیارت و ایجاد پیوندهای سیاسی، ناگزیر از سفرهای دور و درازند. آنها در «میتَگ» یا «هَلْک» («خلق» به معنای «اردو») زندگی میکنند، معمولاً در اداره یک یا چند گله با خویشاوندان یا منسوبان سببی خود همکاری میکنند، به کشت اراضی کوچک میپردازند و از این طریق میوه و سبزی و گاهی مقدار کمی غله یا علوفه به دست میآورند، و با جامعه کشاورز نیز رابطهای متقابل دارند و بدینترتیب در ازای شیر و لبنیاتی که در بهار به آنها میدهند در محصول خرما شریک میشوند. در تابستان 1343 ش، در «سلاهکوه» که برای چادرنشینان کوههای مکران نمونهای معمولی است، در منطقهای به وسعت تقریبی هزار کیلومترمربع، 72 چادر وجود داشت. این چادرها در میان دوازده اردو تقسیم شده بود که هر یک دو تا نُه چادر داشت. حرکت اردوها نامنظم است و به بارندگی بستگی دارد. باران آثار مختلف دارد: باران ملایم و پیوسته زمین را احیا میکند، ولی آبی از آن جاری نمیشود که کشت را آبیاری کند، سیل ناگهانی غالباً شکل و عمق مسیل و دسترسی بعدی به آبهای سطحی را تغییر میدهد، و در حقوق افراد بر اراضی کشاورزی اثر میگذارد. بلوچها خود را به صورت جامعهای متشکل از تعدادی اردو میبینند و نه مجموعهای از گروههای اردونشین مجزا. اگرچه از دهه 1340 ش گرایشی به آبادینشینی دیده شده است، این امر در سرحد و سراوان ـ جهلاوان و شمال شرقی بیشتر بوده است تا در مکران که چادرنشینان میتوانند خشکسالیها را با درآمد حاصل از کار در شیخنشینهای خلیجفارس جبران کنند.
نقطه ثابتی که دور سالانه به گرد آن میگردد، «آمین» (فارسی: هامین) یا خرماچینی است. در این وقت، تمام افراد ـ جز معدودی شبان که نزد گله میمانند ـ به نقاطی که نخلستانهای وسیع دارد میروند. اگرچه قسمت اعظم محصول خرما احتمالاً حاصل کار آبادیهای «شهری» است، اهمیت خرما در زندگی بلوچ کمتر از اهمیت آن برای «شهری»ها نیست. مردم درباره روزی که خرما رنگ میاندازد (یک ماه قبل از رسیدن خرما) پیشگوییها میکنند. همه درباره محصول خرما در آن سال و پیشرفت فصل سخن میگویند، و برای مقایسه از محلهای گوناگون نمونهبرداری میکنند. هیچ کار زراعی یا شبانی دیگری، به اهمیت آن نیست. «آمین» فصل دید و بازدید و انواع جشن و سرورهایی است که اصلاً نباید به وقت دیگری از سال موکول شود.
بسیاری از چادرنشینان، وقت بسیاری صرف بندسازی میکنند. بند باعث میشود که از جریان آبهای نامنظم و زودگذر حداکثر استفاده بشود. بند در کوهها و زمینهای پرفراز و نشیبی که معمولاً رطوبت خاک آن برای زراعت کافی نیست، در مسیر زهاب ایجاد میشود تا آب را ذخیره کند و رسوبات آن تهنشین گردد و خود آب نیز به آرامی در رسوبات جمعآوری شده نفوذ کند. این شیوه کمهزینه و نسبتاً ساده در نواحی کوهستانی دورافتاده با جمعیت کم، مانند بلوچستان و بویژه مکران، تولید مقدار کمی میوه و سبزی و غله را ممکن میسازد. ممکن است که این شیوه در دوران قبل از ورود بلوچها به این ناحیه دارای اهمیت بیشتری بوده باشد (ریکس، 1964ـ1965).
در قسمت اعظم بلوچستان، بارش مستقیم برای کشاورزی ارزشی ندارد، ولی آبهای سطحی و انباشت آب در وادیها ـ که از نتایج فوری بارندگی است ـ یکی از مهمترین منابع آب برای آبیاری است. تمام آب یکآبگیر را میتوان با صرف اندکی نیرو و استفاده از پستی و بلندی زمین جمعآوری، و با رسوبات گرانبهای آن به سوی مزارع آماده هدایت کرد. در نتیجه این کار، اگر چه مقدار بسیار زیادی آب حاصل میشود ولی ذخیره آب بشدت نامنظم است و معمولاً برای ایجاد آبادیهای دایمی کافی نیست. در برخی از قسمتها از چاه استفاده میکنند، مهمترین نمونه آن را احتمالاً در دَلگان واقع در غرب بمپور میتوان مشاهده کرد. در جاهایی که سطح آبهای زیرزمینی آن بالاست و آبریز وسیعی دارد، چنین چاههایی نسبتاً قابلاعتماد است؛ با وجود این، آنقدر آب ندارد که ایجاد اقامتگاه دایمی را میسر کند. در بخشهایی از رشته کوههایی که در بخش جنوبی این ناحیه قرار دارد، در بخشهایی از بستر بسیاری از رودهای بالنسبه بزرگ، در سراسر سال آب جریان دارد. محصول عمده عبارت است از گندم، جو، ارزن، ذرت، برنج، حبوبات، پیاز، و انواع خرما. اما انار، موز، خربزه درختی، انبه و انواع دیگر میوه و سبزی نیز به دست میآید.
وضع زراعت آبی در جوامع آبادینشین بلوچستان نسبت به زراعت چادرنشینان کوچرو بسیار تفاوت دارد. این محلها، که جمعیتشان از چند صد تا چند هزار تن است، در بیشتر موارد از الگوی خاصی پیروی میکنند: بیشتر کار زراعت را رعایا یا خرده مالکان میکنند؛ در مرکز ناحیه قلعهای غالباً بلند و پرهیبت ساخته شده است، که معمولاً حاکمی در آن زندگی میکرد. او با استفاده از انواع مختلف مالیات و مالکیت، قسمت اعظم محصول کشاورزی را در اختیار میگرفت و از موقعیت خود برای ایجاد یا تجدید شبکههایی از متحدان در مراکز کشاورزی مشابه و چادرنشینانی که بر پهنه گسترده کوهها و بیابانها واقع در میان آبادیها تسلط داشتند استفاده میکرد. با اینکه در قیاس با نقاط حاصلخیزتر فلات، بسیاری از املاک بلوچستان کوچک است، برخی از سردارها املاک بسیار وسیعی فراهم آورده بودند که مهمترین آنها به این افراد تعلق داشت: میراحمدیارخان احمدزایی، عطاءاللهخان منگل (سردار یکی از بزرگترین ایلها)، قوسبخش بیزَنجو، قوسبخش رئیسانی، دوداخان زارَکزایی، نبیبخش زِهْری، همچنین نوشیروانیها بویژه غلام مصطفی نوشیروانی، در خاران؛ گیچکیها در مکران؛ بوگطیها، بویژه نواب محمداکبرخان بوگطی در سیبی؛ ومریها، بویژه نواب خیربخش مری؛ و سنجرانیها و جمالْدینیها و بادینیها در چاغَی و افغانستان. در ایران، املاک بارکزاییها به مراتب از دیگران بیشتر بود، ولی بزرگزادهها و بُلیدیها و سردارزاییها و شیرانیها نیز ثروتمند بودند.
بهرغم وجود این املاک بزرگ، بلوچستان بسیار خشک است، و قسمت اعظم آن فقط برای گستردهترین اشکال استفاده از منابع، مانند پرورش بز و شتر، مناسب است. آبیاری چهار فصل تا ایام اخیر فقط در بمپور به میزان شایان توجه وجود داشته است. نواحی دیگری که کشاورزی آنها در پهنه تاریخ اهمیتی داشته عبارت است از کلوه، دشت، لسبلا، دشتیاری، و کچّهی. در ایام اخیر، به درجات مختلف، نسبت به عمران سه ناحیه اخیر اقدام شده است، ولی این نواحی از قدیم به استفاده از سیلهای فصلی متکی بودند که شایان اعتماد نبود. از اینها گذشته، زراعت مطمئن بیشتر در درههایی میسر است که رودی از میان آن بگذرد، بویژه دره رود ماشکید و ریزابههای آن و دره رود سرباز. سرمایهگذاری در آبیاری از طریق قنات (بلوچی: کَهْن، واژه معمول در پاکستان: کاریز) که همواره، شاید از اعصار کهن، در حوضههای ماشکید و کچ اهمیت داشته، در قرن گذشته رو به توسعه گذاشت. از چند دهه گذشته، در نتیجه دسترسی به نیروی محرکه ارزان برای استخراج آبهای زیرزمینی با تلمبه، آبیاری توسعه یافته است. در مکران نیز، با استفاده از درآمدهای حاصل از کار در شیخنشینهای خلیجفارس، ایجاد کاریز مجدداً رو به گسترش است

نظرات بسته شده است.