قلعه الموت

این قلعه برفراز کوهی است که اطراف آن را پرتگاه­های عظیم و بریدگی­های شگفت­ فرا گرفته است. این کوه از نرمه گردن(میان نرمه لات و گرمارود)شروع شده و به طرف مغرب ادامه پیدا کرده است. صخره­های پیرامون قلعه که رنگ سرخ و خاکستری دارند، در جهت شمال­شرقی به جنوب غربی کشیده شده­اند. پیرامون دژ از هر چهارسو پرتگاه است و تنها راه دسترسی به آن، راه بسیار باریکی است که در جانب شمال آن قرار دارد.

قلعه الموت را مردم محل«قلعه حسن»می­نامند. این قلعه از دو بخش غربی و شرقی تشکیل شده و هر بخش، به دو قسمت: قلعه پایین و قلعه بالا تقسیم شده است که در اصطلاح محلی، آنها را «جورقلا» و «پیازقلا» می­نامند. طول قلعه حدود 120 متر و عرض آن در نقاط مختلف بین 10 تا 35 متر متغیر است.

دیوار شرقی قلعه بالا یا قلعه بزرگ که از شنگ و ملات گچ  ساخته شده است، کم­تر از سایر قسمت­ها آسیب دیده است. طول آن حدود 10 متر و ارتفاع آن بین 4 تا 5 متر است. در طرف جنوب، در داخل صخره اتاقی کنده شده که محل نگهبانی بوده است. در جانب شرقی این اتاق، دیواری به ارتفاع 2 متر وجود دارد که پی آن در سنگ کنده شده و پشت کار آن نیز از سنگ گچ بنا شده است، و نمای آن از آجر می­باشد.

در جانب شمال غربی قلعه بالا نیز دو اتاق در داخل سنگ کوه کنده­اند. در اتاق اول، چاله آب کوچکی قرار دارد که اگر آب آن را کاملاً تخلیه کنند، دوباره آبدار می­شود. احتمال می­دهند که این چاله با حوض جنوبی ارتباط داشته باشد. در پای این اتاق، دیوار شمالی قلعه به طول 12 متر و پهنای 1 متر قرار دارد که از سطح قلعه پایین­تر واقع شده است و پرتگاه مخوفی دارد. در جانب جنوب غربی این قسمت قلعه، حوضی به طول 8 متر در سنگ کنده­اند که هنوز هم بر اثر بارندگی­های زمستان و بهادر پر از آب می­شود. در کنج جنوب غربی این حوض، درخت تاک کهن سالی که هم چنان سبز و شاداب است،جلب توجه می­کند.

مردم محل معتقدندکه آن را «حسن صباح» کاشته است. این قسمت از قلعه، به احتمال زیاد، همان محلی است که حسن صباح مدت 35 سال در آن اقامت داشته و پیروان خود را رهبری می­نموده است. در جانب شرقی قلعه، و افراد خانواده­های آنها ساکن بوده­اند. در حال حاضر، آثار کمی از دیوار جنوبی این قسمت باقی مانده است. در جانب شمال این دیوار، ده آخور برای چارپایان، در داخل کوه کنده شده است. گذشته از آثار جنوبی، دیوار غربی این قسمت به ارتفاع 2 متر هم چنان پابرجاست؛ ولی از دیوار شرقی اثری دیده نمی­شود. در این سمت، سه آب انبار کوچک در دل سنگ کنده­اند و چند اتاق نیز در سنگ ساخته شده که در حال حاضر ویران شده­اند.

بین دو قسمت قلعه؛ یعنی قلعه بالا و پایین، میدانگاهی قرار دارد که بر گرداگرد آن، دیواری محوطه قلعه را به دو قسمت تقسیم کرده است. در حال حاضر، در میان میدان آثار فراوانی به صورت توده­های سنگ و خاک مشاهده می­شود که بی­شک باقی­مانده بناها و ساختمان­های فراوانی است که در این محل وجود داشته وویران گشته­اند.

به طور کلی باید گفت، قلعه الموت که دو قلعه بالاو پایین را در بر می­گیرد، به صورت بنای سترگی برفراز صخره­ای سنگی بنا شده و دیوارهای چهارگانه آن به تبعیت از شکل و وضع صخره­ها ساخته شده­اند؛ از این رو عرض آن به خصوص در قسمت­های مختلف فرق می­کند.

از برج­های قلعه، سه برج گوشه­های شمالی و جنوبی و شرقی هم چنان برپای برج شرقی است و  چند متر پایین­تر از آن واقع شده است. در این محل، تونلی به موازات ضلع جنوب شرقی قلعه به طول 6 متر و عرض 2 متر و ارتفاع 2 متر در دل سنگ­های کوه کنده شده است.. با گذشتن از این تونل، برج جنوبی قلعه و دیوار جنوب غربی آن، که روی شیب تخته سنگ ساخته شده است. نمایان می­گردد. این دیوار بر دشت وسیع گازرخان که در جنوب قلعه قرار دارد، مشرف است؛ به نحوی که دره الموت رود از آن دیده می­شود.

راه ورود به قلعه با گذشتن از کنار برج شرقی و پای ضلع جنوب شرقی، به طرف برج شمالی می­رود. از آنجا که راه ورود آن در امتداد دیوار، میان دو برج شمالی و شرقی، واقع شده است، استحکامات این قسمت، از سایر قسمت­ها مفصل­تر است و آثار برج­ها، در همه جا، دارای یک دیوار پشت­بندی است که 8 متر ارتفاع دارد و ضخامت آن به 2 متر می­رسد.

از آنجا که در تمام طول سال، گروه زیادی در قلعه سکونت داشته و به آب بسیار نیاز داشته­اند؛ سازندگان قلعه با هنرمندی خاصی اقدام به ساخت آب انبارهایی کرده­اند و به کمک آب روهایی که در دل سنگ کنده­اند، از فاصله دور، آب را بر این آب انبارها سوار می­نموده­اند.

در پای کوه الموت، در گوشه شمال شرقی، غار کوچکی که از آب رو (مجرا)های قلعه بوده، دیده می­شود.

آب قلعه از چشمه «کلدر» که در دامنه کوه شمال قلعه قرار دارد، تأمین می­شده است.

مصالح قسمت­های مختلف قلعه، سنگ(از سنگ کوه­های اطراف)، ملاط گچ، آجر، کاشی و تنپوشه سفالی است. آجرهای بنا که مربع شکل و به ضلع 21 سانتی­متر و ضخامت 5 سانتی­مترند، در روکار بنا به کار برده شده­اند.

در ساختمان دیوارها، برای نگهداری دیوارها، و متصل کردن قسمت­های جلوی برج­ها به قسمت­های عقب، در داخل کار، کلاف­های چوبی به طور افقی به کار برده­اند. از جمله قطعات کوچک کاشی که در ویرانه­های قلعه به دست آمده، قطعه­ای است به رنگ آبی آسمانی با نقش صورت آدمی که قسمتی از چشم و ابرو و بینی آن کاملاً واضح است.

امروزه در دامنه جنوبی کوه هودکان که در شمال کوه قلعه الموت واقع شده است. خرابه­های بسیاری دیده می­شود که نشان می­دهد روزگاری بر جای این خرابه­ها، ساختمان­های بسیاری وجود داشته است. در حال حاضر، اهالی محل خرابه­های این محوطه را دیلمان ده، اغوزبن، خرازرو و زهیر کلفی می­نامند.

هم چنین در سمت غرب قلعه، قبرستانی قدیمی معروف به«اسبه کله چال»وجود دارد که در بالای تپه مجاور آن، بقایای چند کوره آجرپزی نمایان است. در قله کوه هودکان نیز پیه­سوزهای سفالین کهن به دست آمده است.

سال بنای قلعه الموت در کتاب نزه القلوب حمدالله مستوفی، 246 هـ.ق ذکر شده که هم زمان با خلافت المتوکل خلیفه عباسی می­باشد.

از آنجا که نام قلعه الموت و سایر قلعه­های اسماعیلیان با نام «حسن صباح»پیشوای این فرقه در ایران، ارتباط مستقیم دارد، بجا خواهد بود تا به اختصار کلیاتی درباره چگونگی پیدایش فرقه اسماعیلیه و اغاز فعالیت چشم­گیر آن به رهبری «حسن صباح» یادآوری گردد:

اسماعیلیه فرقه­ای از مذهب شیعه است که معتقدان به آن، امامت را پس از امام جعفر صادق(ع) (148هـ..ق) حق پسر بزرگ او اسماعیل ابن جعفر(وفات 143هـ.ق)می­دانند و آن را هم به اماعیل ختم می­کنند؛ مگر شعبه قرامطه از این فرقه که امامت را منتهی به پسر او محمدبن اسماعیل می­شمردند. فرقه اسماعیلیه که در قرن دوم هـ.ق تأسیس شد، در طی تاریخ، به جهات متفاوت و گاه در شهرهای مختلف، به نام­های گوناگون، مانند: فاطمیان، باطنیان یا باطنیه، تعلیمیه، فدائیان،حشیشیه، سبعیه یا هفت امامی، ملاحده، و حتی قرامط مشهور شده است؛ هر چند قرامطه عنوان خاص فرقه مجزا و مستقلی از آن هاست. بقایای فرقه اسماعیلیه هنوز در ایران(خراسان و کرمان)و افغانستان(بدخشان و شمال جلال آباد) و ترکستان و هند و سوریه (سلمیه و طرسوس)و شرق آفریقا وجود دارند.

اسماعیل ابن جعفر در واقع موسس فرقه اسماعیلیه نیست، و تاسیس و تبلیغ اینفرقه را به شخصی موهوم و مجهول، مشهور به «قداح»نسبت داده­اند. ظاهراً اسماعیلیه قبل از وفات امام جعفر صادق(ع) و به هر حال، در حیات اسماعیل در باب امامت اسماعیل ابن جعفر اصرار کرده­اند و به سبب اعتقاد به امامت اسماعیل به نام اسماعیلیه مشهور شده­اند.

 این فرقه شیعه که از آنها به نام «اسماعیلیه الخاصه» تعبیر شده، ظاهراً در اوایل تأسیس خود؛ یعنی در قرن دوم هـ.ق در مبادی و اوصل با فرقه­های دیگر شیعه تفاوت چندانی نداشته­اند؛ الا این که اقدام اما جعفر صادق(ع) را در عزل اسماعیل از امامت و نصب پسر معصوم منصوص مقرب امامت او نمی­شمردند؛ و تغییر و بداء را هم در تعیین امام، روا نمی­شناختند. به هر حال، اسماعیلیه در اوایل حال، چندان موقع و شهرت مهمی بعدها، و مخصوصاً در حدود قرن سوم هـ.ق به بعد، این فرقه به تدریج صاحب مقالات(مقاله) خاصی شدند.

یکی از اولاد اسماعیل، به نام محمدابن اسماعیل، معروف به محمد مکتوم، به حدود، دماوند رفت، و اعقاب او چندی در خراسان و قندهار به نشر دعوت خویش پرداختند و عاقبت به هند رفتند. پسر دیگر اسماعیل به نام علی، به شام و مغرب رفت و در آنجا به تبلیغ دعوت اهتمام نمود. باری، اعقاب اسماعیل که ائمه مستور بودند، از پایگاه­های خویش داعیان به اطراف گسیل می­کردند و طریقه اسماعیلیه را ترویج می­نمودند.

در حدود سال 297 هـ.ق عبیدالله ابن محمد نامی ملقب به مهدی، که خود را از اولاد فاطمه زهرا(س) و از اعقاب محمد ابن اسماعیل ابن جعفر می­دانست، در شمال آفریقا به دعوی خلاف برخاست، و به ترویج  مبادی اسماعیلیه پرداخت. اعقاب او نیز همچنان در این امر اهتمام تمام یه جای آوردند و دستگاه تبلیغاتی مرتبی را برای جلب عامه به وجود آوردند. مخصوصاً هشتمین خلیفه مصر، به نام مستنصر، برضد خلیفه قائم عباسی به تحریک پرداخت و به وسیله یکی از پیروان خویش، به نام ارسلان بساسیری، او را از بغداد براند، اما ظهور طغرل بیگ و ورود او به بغداد، خلافت عباسیان را نجات داد. معهذا دعاه و مبلغان فاطمیان در شهرهای ایران و عراق به نشر و ترویج طریقه اسماعیلیه اهتمام کردند. کار تبلیغ چندان بالا گرفت که در عهد سامانیان در ماوراءالنهر و خراسان نیز پیشرفت­هایی نموده بودند، و بعضی از امیران سامانی مانند ابوعلی سیمجور و امیرک طوسی به این مذهب تمایل یافته بودند.

در عهد غزنویان نیز- با وجود آنکه محمود غزنوی و پسرش مسعود غزنوی در دفع و تعقیب اسماعیلیان اهتمام داشتند، و قتل تاهرتی، فرستاده خلیفه فاطمی، به وسیله محمود و قتل حسنک وزیر به دست مسعود نمونه آن است- افراد فرقه در بعضی شهرها به نشر دعوت اسماعیلیه پرداختند. در اصفهان، عبدالملک عطاش و پسرش ابن عطاش به نشر دعوت اشتغال جستند. عاقبت با ظهور حسن صباح دعوت «جدیده»ی اسماعیلیه در ایران نیز رواج و انتشاری تمام یافت.

اسماعیلیه ایران به اسماعیلیه جدید یا شیعه نزاریه معروف­اند، و علت آن است که خلیفه مستنصر ابتدا پسر بزرگ خود نزار را به امامت برگزید، و بعد او را عزل کرد و پسر دیگرش مستعلی را امام کرد. بعد از مستنصر، بین نزار و مستعلی رقابت در گرفت و اسماعیلیه عراق و ایران، برخلاف اسماعیلیه شام و مصر و آفریقا، که امامت مستعلی را قبول کردند، همچنان به امامت نزار قائل شدند. بعد از کشته شدن نزار، شیعه او نواده­اش را پنهانی به الموت بردند و پروردند و بهوسیله حسن صباح به نشر آن دعوت پرداختند، و دولت خداوندان الموت یا کیاهای الموت را تشکیل دادند. فداییان آنها در خراسان و عراق وحشت و اضطراب سخت در میان مسلمین به وجود آوردند، و حتی یک بار سنجر را و یک دفعه
صلاح­الدین ایوبی و هم چنین یک بار امام فخر رازی را تهدید کردند و خلیفه مسترشدو خواجه
نظام­الملک طوسی وزیر و همچنین ظاهراً قزل­ارسلان(اتابک آذربایجان)را به قتل رساندند، و در
جنگ­های صلیبی، بعضی از امیران مسیحی را هلاک کردند. بعد از سقوط الموت به دست هلاکوخان در سال 654هـ.ق با وجود تصریح جوینی درتاریخ جهانگشای به قلع و استیصال رکن­الدین خورشاه و اولاد او-ائمه اسماعیلیه جدید به طور مستتر و متواری در آذربایجان و عراق و فارس همچنان فعالیت کردند.

این فرقه، تا ظهور آقاخان محلاتی، مطابق یکی از روایات خودشان 18 تن امام داشته است که فهرست نام و تواریخ و سنین آنها در کتاب­های اسماعیلیه آمده است، این ائمه تا عهد آقاخان مستور بوده­اند، و بین آنها و اتباع­شان بیش­تر رابطه مریدی و مرادی بوده است، و معهذا از زحمت رقبا و مدعیان نیز آسوده نبوده­اند.

بعضی از مسلمین به سبب عداوت و نفرتی ک نسبت به اسماعیلیه داشته­اند، آنها را با زندیقان و
خرم­دینان و سپیدجامگان و سرخ­علمان یکی شمرده­اند، و عده­ای هم به جهت رضای خلفای عباسی، آنها را کافر و فاسق و اباحی و مجوسی و ثنوی خوانده­اند، و نه فقط علمای اهل سنت در طعن باطنیه اسماعیلیه افراز، و در نسب فاطمیان طغی کرده­اند، بلکه شیعه نیز با وجود سکوت سید رضی از طعن به آن­ها، غالباً در این باب نسبت آنها را مجهول شناخته­اند. در هر حال اسماعیلیه در نزد عامه مسلمین منفور و مطعون بوده­اند؛ در صورتی که قطع­نظر از کشتارها و فتک­های(ترورهای)آنها، آن گونه که از آثار و اخبار خودشان برمی­آید، دستگاه آنها لااقل بدان حد که دشمنان­شان تصویر کرده­اند، زشت و منفور نبوده است. عقاید و آراء انها که از آثار ناصرخسرو و ابویعقوب سجستانی و حمیدالدین کرمانی و ابوحاتم رازی و موید شیرازی برمی­آید، حکایت از تمسک آنها به خوبی نشان می­دهد که برخلاف تهمت­های عامه اسماعیلیه به هیچوجه در باب توحید و نبوت و قرآن، اهل تردید و شک نبوده­اند. نهایت آن که مانند حکما و معتزله اسلام آن عقاید را از طریق قول به باطن احکام و تاویل ظاهر آن، رنگ فلسفی و کلام آنها، که خودشان «حقایق»می­خوانند، تأثیر غیرمستقیم پلوتینوس(فلوطین)و افلاطونیان جدید و هم چنین نفوذ آیین مانی و مخصوصاً نفوذ آیین مسیح(که غالباً گویا بهاصل اناجیل به طور مستقیم رجوع می­کرده­اند)محسوس و مشهود است. در آثار اسماعیلیه جدید، علی­الخصوص در ایران و هند، نفوذ تصوف هم قابل ملاحظه است. درباره ضرورت شناخت امام و لزوم تبعیت محض از او نیز عقاید مخصوص دارند و خلفای فاطمی را  امام می­دانند و مراتب چهارگانه برای مدارج سیراهل باطن قائل­اند، که نزد فاطمیان به ترتیب عبارتند از: مستجیب، مأذون، داعی، حجت. بعد از مرتبه حجت، مقام امام است،و سپس مقام اساس، و بعد از آن مقام ناطق است، که جمعاً هفت درجه می­شود. این مدارج و عناوین آنها در نزد نزاریه و پیروان حسن صباح، البته با آنچه ذکر شد، تفاوت دارد.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.