بلوچ و بلوچستان- قوم شناسی

فرهنگهای جغرافیایی برای مطالعه سکونتگاه و جامعه بلوچستان انگلیس، و ایالتهای کلات و لسبلا و خاران و مکران، چنان مواد خاصی فراهم آوردهاند که در منطقه منحصر به فرد است. از اواسط قرن چهاردهم/ بیستم چند تن از دانشپژوهان کوشیدهاند تا با کاربرد رهیافتهای نظری نو در سفرهای مطالعاتی خود، و غالباً با مطرح ساختن پرسشهای جدید، به این دادهها بیفزایند.
مطالعات قومشناختی جدید، با پرسون شروع شد که مدت شش ماه میان افراد ایل مَری به تحقیق پرداخت. بارث نیز هنگامی که به ویرایش نوشتههای پرسون مشغول بود، در 1339 ش این ایل را دید. تحقیقات پرسون عمدتاً درباره روابط اجتماعی روزمره، از جمله میان زن و مرد، در جوامعی است که به کار شبانی مشغولاند. ن. سوئیدلر و و. سوئیدلر از 1342 ش تا 1344 ش میان برهوییزبانان سراوان و کچّهی به سر بردند.
و. سوئیدلر پیوند میان اوضاع زیستبومشناختی و ملزومات فنشناختی گلهداری و تولید شبانی، و پویششناسی اجتماعی گروههای گلهدار و چادرنشین را نشان داد. ن.سوئیدلر تکوین سیاسی خاننشین را بر مبنای مشاهده قومشناسی و مطالعه منابع تاریخی بازسازی کرد. اسپونر در سالهای 1342ـ 1346 ش به مجموعه مطالعاتی در سراوان و مکران (ایران) پرداخت. مدت کوتاهی نیز در 1344 ش در نواحی بلوچنشین افغانستان به مطالعه پرداخت و بعداً، در 1361ـ 1362 ش، توانست چند سفر کوتاه به بلوچستان پاکستان بکند. او توجه خود را بر زیستبومشناسی زندگی شبانی و پویششناسی رهبری در جامعهای مختلط با گرایشهای گوناگون، بویژه بر نقش «حاکم»، معطوف کرد. هَمِّ او بیشتر مصروف حل این مطلب بود که توضیحات زیستبومشناختی تا چه میزانی ممکن است تاریخ بلوچ را روشن سازد. سالزمن در 1346ـ1347 ش/ 1967ـ 1968، 1351ـ1352 ش/ 1972ـ1973 و 1355 ش/ 1976 در میان ایل یارمحمدزایی (شهنوازی در زمان رضاشاه) سرحد (ایران) به مطالعه پرداخت. سی. پاستنر و اس. پاستنر نیز در 1348 ش/ 1969 به تحقیق درباره روابط زن و مرد در پنجگور، و در 1355 ش/ 1976 در یک روستای ساحلی بلوچنشین بیرون کراچی پرداختند. در همین سال، بستور طی اقامتی کوتاه در پای کوه تفتان در سرحد (ایران) به وصف جامعه کوچکی از کردها پرداخت. اریول نیز در 1355ـ1356 ش/ 1976ـ1977 در میان بلوچهای افغانستان به مطالعه مشغول شد. این بخش نهایی حاوی اطلاعاتی درباره جامعه و فرهنگ و اقتصاد و زیستگاه سنتی بلوچها و بر اساس تألیفات پژوهندگان و یادداشتهای چاپ نشده مؤلف است.
جامعه بلوچها دارای قشرهای مختلف است. چهار طبقه اجتماعی دارد که در اصل موروثی و حرفهای است: حاکُمْزات، بلوچ، شهری و غلام؛ تأویل ساده این واژهها بترتیب عبارت است از اشراف، چادرنشینان، کشاورزان، و بردگان. «حاکُم» تلفظ بلوچی «حاکِم» است، اصطلاحی که در دوره قاجار استفاده میشده؛ «حاکُمزات»ها خانوادههای گسترده سردارهایی هستند که میتوانستند با والی در بمپور رابطه مستقیم ایجاد کنند یا آن مقام را به چنگ آورند (در بلوچستان پاکستان، نواب و سردار به یک معنی است). «بلوچ»ها، چادرنشینان یا اخلاف ایلهای چادرنشین یا بلوچهای اصیلی هستند که گمان میرود نام «بلوچ» و زبان بلوچی را به بلوچستان آورده باشند. «شهری» (از واژه بلوچی «شهر» به معنای «ناحیه مزروعی») به زارع آبادینشین اطلاق میشود. «غلام» به مثابه برده به جامعه بلوچ وارد شد (واژههای دیگری مانند «دَرزاده» و «نقیب» نیز یافت میشود). گو اینکه بردگان دارای اصل و نسب و قیافه و رنگِ متفاوت بودند، از زمان الغای بردهداری تنها کسانی که اصل و نسب آنها افریقایی بوده نتوانستهاند وضع اجتماعی خود را تغییر بدهند. بردهها برمبنای قانون همه کشورها آزادند، ولی دستکم تا پایان دهه 1340 ش وضع و اختیارات آنها در جامعه بلوچ چندان تغییری نکرده بود. از غلامان افریقایی که بگذریم، تحرک در میان مرزهای طبقاتی ممکن است ولی چندان معمول نیست.
در درون این طبقات، تمایزات ثانوی نیز بر مبنای ایل (زات) وجود دارد، و موقعیت نسبی «بلوچ» و «شهری» در عمل بر اساس پیوندهای ایلی و تجربه گروههای بخصوص، متفاوت است؛ زیرا یک گروه «شهری» ممکن است طی چند نسل ثروتی گرد آورد و اسم و رسمی پیدا کند، و یک گروه بلوچ ممکن است نام و آبروی خود را از دست بدهد. گروه «شهری» دارای طیف وسیعی است. وضع برخی از آنها معادل رعایای وابسته به زمین و زرخرید است. بسیاری از آنها احتمالاً اخلاف گروههای قبل از بلوچها و مالک اراضی نسبتاً وسیعی هستند. اگر چه اکنون از تمام آنها در چارچوب مناسبات ایلی سخن میرود، به احتمال زیاد، این طرز تلقی منبعث از سلطه فرهنگی بلوچهاست که از نظر ایلی سازمان یافتهاند، وگرنه قبل از اینکه این ناحیه صبغه بلوچی به خود بگیرد، محتملاً ساکنان آن دارای سازمان ایلی نبودهاند. ظاهراً با ورود بلوچها، که خانوادههای برجسته آنان توانستند اختیار برخی از آبادیها را در دست گیرند و از آنها به صورت زمینه اقتدار خود استفاده کنند (گو اینکه بعضی از آنها را مهاجران بعدی از ایشان گرفتند)، راه و رسم زندگی ایلی شیوه فایق سازمان اجتماعی شده است و آرمان ایلی که با وجود بلوچها درآمیخته تمام وجوه زندگی ایشان را فراگرفته است.
سازمان ایلی بلوچ یکسان نیست. برخی از ایلها در شجرهنامهها پدرتباری صرف را دنبال میکنند، به دختران ارثی نمیدهند و در ارزیابی وضع اجتماعی به اصل و نسب مادر چندان ارجی نمینهند، حال آنکه دیگران به تبار پدر و مادر، هر دو، توجه میکنند؛ در ارث به پسر و دختر سهمی برابر (از اراضی) میدهند و در مسائل اجتماعی برای پدر و مادر وزنی برابر قائلاند (در زبان بلوچی برخلاف زبان فارسی در اسامی خویشاوندان پدری و مادری تفاوتی وجود ندارد). الگوی شجرهنامه پدرتباری برای نشان دادن پیوند میان گروهها و نشان دادن ارتباط سیاسی و مشروعیت، و نیز به صورت وسیلهای برای ربط دادن رویدادهای تاریخی به زمان حاضر، به کار میرود. در مواردی که پدر از سرکردگان مهم است و احتمال میرود که پسر بزرگش جانشین او شود، رسم است که پدر، قبل از تقسیم ارث میان همگان، سهمی اضافی برای او کنار بگذارد. این کار که «میروَندی» نام دارد، باید با رضایت دیگر پسران و دختران انجام شود.
هویت هر کس بسته به عضویت او در گروهی ایلی است، و هر گروه ایلی به یکی از چهار طبقه تعلق دارد. بسیاری از ایلها امروزه به عنوان بلوچ پذیرفته شدهاند، ولی اصل و نسب غیربلوچ آنها مشخص است ـ از ایران (مثلاً نوشیروانیها)، از افغانستان (مثلاً بارکزاییها)، از مسقط (احتمالاً بلیدیها)، یا از دره رود سند (گیچکیها). بیشتر ایلها کوچکاند و از چند صد یا حداکثر حدود هزار خانوار تشکیل شدهاند (مری با شصت هزار تن از همه پرجمعیتتر است). ازدواج میان طبقات پیش میآید (بویژه در موارد نادری که تیرهای از ایلی که «بلوچ» یا «شهری» بوده، «حاکمزات» شده باشد)، ولی زن نباید با فرودست خود ازدواج کند. در مورد اصل و نسب مختلط، موقعیت اجتماعی پایینتر غالب است. گروههای آبادینشین و چادرنشین از نظر اقتصادی پیوندهای نزدیکی با یکدیگر دارند و متقابلاً به هم متکی هستند. اسامی ایلهای عمده هر بخشی از بلوچستان در بخش جغرافیایی (سطور پیشین) آمده است. فهرست کاملتر از آن را میتوان در پایان کتابهای بلوچ (1974/ 1353 ش) و جهانبانی (1336 ش) یافت.
ایلهای خاننشین در دو گروه مجزای سراوان و جهلاوان درجهبندی شده بودند. رتبه هر یک به طرق مختلف مشخص میشد. در شورایخان («مجلس»، «دیوان») هر کرسی به شخص خاصی تعلق داشت. کرسیهایی که از همه به خان نزدیکتر بودند بیشترین ارزش را داشتند. سردار سراوان ارشد بود و در سمت راست خان مینشست، سردار جهلاوان در سمت چپ او مینشست. پس از آن دو، دیگر سردارهای سراوان و جهلاوان به ترتیب مقام و رتبه خود مینشستند. هدایایی نیز که خان هنگام جلوس سرداری جدید میداد براساس وضعی که آن ایل در سلسله مراتب داشت تفاوت میکرد. مبلغ پولی هم که خان پس از مرگ یک سردار یا عضوی از خانواده او میپرداخت بر اساس رتبه تفاوت داشت. پس از مرگ سرداران عالیمقام، خان شخصاً به دیدن خانواده عزادار میرفت. مرگ سرداری متوسطالحال با دیدار پسر یا برادر خان از خانواده عزادار برگزار میشد. در مورد سرداران خردهپا، خان یکی از مقامات خاننشین را میفرستاد ( > فرهنگ جغرافیایی < ، ج 6، بخش ب، ص 112).
گذشته از طبقات، انواع دیگری از ایل مانند کُرد، برهویی، دِهوار، جتّ، جدگال ] جطگال [ ، لاسی، لُری ] لوری [ ، ومید نیز وجود دارد. این گروهها به اعتباری بلوچ بوده و هستند و به اعتباری نیستند؛ برخی از موقعیت اجتماعی بالایی برخوردارند و برخی دونپایهاند. به هر حال، تمام این گروهها ـ برخلاف آنهایی که بعداً درباره آنها بحث خواهد شد ـ اساساً جزو جامعه بلوچ به حساب میآیند، زیرا در ساختار سیاسی آن ادغام شدهاند. عموماً چنین تصور شده است که کُردها از کردستان مهاجرت کردهاند (تصوری که شاهدی برای اثبات آن در دست نیست). کوفچها یا کوچهای صدر اسلام را نوعی کُرد دانستهاند (ابنحوقل، ص 309). امروزه آنها را در دو ناحیه میتوان یافت: در پیرامون کوه تفتان در سرحد ایران و در سراوان پاکستان. اینها از نظر موقعیت اجتماعی با بلوچها برابرند. تنها وجه ممیز برهوییها از بلوچها زبان آنهاست که بسیاری از واژگان آن با زبان بلوچی یکسان است (برهوییها به زبان بلوچی نیز تکلم میکنند). هسته مرکزی نواحی برهویی زبان را میتوان سراوان ـ جهلاوان دانست، ولی برهوییزبانان پراکندهای نیز در بسیاری از قسمتهای شمالی، از جمله در سیستان و ترکمنستان، میتوان یافت. دهوارها به گونهای از زبان فارسی که با تاجیکی و دری قرابت دارد تکلم میکنند. آنها ظاهراً کشاورزان فلات، در مستنگ و سراوان ایران، بودهاند و بسا که اخلاف کشاورزان دوران قبل از اسلام و متعلق به دورهای باشند که این نواحی زیرسلطه حاکم ایالتی سیستان بوده است. در تاریخ اخیر بلوچ، ایشان به عنوان «اولوسِ»/ «اُلُسِ» (رعایای)خان، نقش مهمی بر عهده داشته و هم دهقانان فلات و هم قشر دیوانسالاری خان را تشکیل میدادهاند ( اولوس ، که عنوان مجلهای بلوچی است، به معنای بلوچهایی که به دلیلی پیوندهای ایلی آنها گسسته شده نیز به کار رفته است). رابطه میان خان و اولوسهایش با رابطه میان سردار و افراد ایلش تفاوت داشت. در مورد اخیر، هر دو اعضای یک قوم بودند و پیوندهای خویشاوندی داشتند و مکلف به شرکت در غم و شادی یکدیگر بودند. میان خان و اولوسهای او مسئله خویشاوندی یا حیثیت مشترک وجود نداشت (ن. سوئیدلر، ص 151)، و آنها مشمول خدمت نظام نبودند. بنابراین، زیرلوای خان، دهوارها موقعیتی مجزا و غیربلوچ داشتند. این وضع در عهد بارکزاییها در سراوان ایران نیز احیاناً همینگونه بوده است، ولی امروزه در میان بلوچهای ایرانی وضع آنها با «شهری»ها مشابهت دارد. جَتها و جطگالها و لاسیها (که گمان میرود با جَطّهای ] رجوع کنید به جَتّ [ هند نسبت داشته باشند) به گونههایی از زبان سندی تکلم میکنند. لاسیها، اولوسِ حاکم موروثیِ (جامِ) لسبلا هستند. جطگالها ساکنان دشتیاریاند. جتها رعایای خانِ کچّهیاند. در میان اولوسِ خان و جامها، لاسیها و جطها نسبتاً فرودستاند، ولی جطگالهای دشتیاری، به سبب برخورداری از خودمختاری داخلی تحتحکومت «حاکم» خویش، وضع بهتری دارند. لُریها و میدها منفورند و چندان تفاوتی با غلامها ندارند. لریها کولیهایی هستند که در سراسر بلوچستان سرگرداناند و به نوازندگی و کارهایی از این نوع میپردازند. میدها گروههای کوچک ماهیگیر هستند که در سواحل مکران زندگی میکنند. مورگنستیرنه (ص 9) نخستینبار به شواهدی دست یافت که نشان میداد گروههایی دستکم یک بار زبان خود را از بلوچی به برهویی (زبان دراویدی) تغییر داده و سپس بار دیگر به بلوچی بازگشتهاند. بر مبنای شواهد زبانشناختی به نظر میرسد که برهوییهای اصلی احتمالاً حدود هزار سال پیش، از جنوب هند مهاجرت کرده باشند (ج. بلوخ در مورگنستیرنه، ص 5 ـ6؛ والفنبین، اطلاعات شخصی). بلوچ و برهویی (چنانکه کسانی در میان برهوییها و نیز نویسندگانی نظیر رومن مدعی شدهاند) دو هویت نبودهاند که با هم مانعهالجمع باشند. بر همین اساس، نباید گمان کنیم که جطگالها، به دلیل زبان خود، لزوماً از جَتها یا لاسیها هستند. میدها احتمالاً وابسته به گروهی متعلق به پیش از اسلام و شاید اخلاف ماهیخوارانی (ایختیوفاگی) هستند که ناوگان اسکندر آنها را دید. جطها و جطگالها (معنای تحتاللفظی: «جط زبانان»)، وزطّ (در منابع اسلامی اولیه) شاید اخلاف یوتیه یا اوتیی های امپراتوری هخامنشی و بازماندگان گروه آبادینشین متقدمی از اصل و نسب هندی باشند (قس برونر، ص 772). غلامان باقیمانده از طریق داد و ستد با مسقطیها و عمدتاً در قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم به آنجا آورده شده بودند.
رابطه میان بلوچها و پشتوها نیز شایان توجه است. پشتوها در ایالت بلوچستان پاکستان اقلیت بسیار وسیعی تشکیل میدهند. بیشتر آنها در بخشهای شمالی، یعنی جایی که هرگز در تصرف بلوچها نبوده است، زندگی میکنند، ولی بازرگانان و سوداگران پشتو در دیگر نقاط ایالت هم یافت میشوند. بارث (1964) نشان میدهد که مرز فرهنگی میان بلوچ و پشتو در شمالشرقی بلوچستان (پاکستان)، بدون جابهجایی جمعیت، بهآهستگی و بهتناوب به ضرر پشتوها به سوی شمال در حرکت بوده است. گروههایی که قبلاً پشتو بوده و به زبان پشتو تکلم میکردهاند ضمن سفر او در 1339 ش بلوچی زبان بوده و از جانب خود و دیگران بلوچ شمرده میشدهاند. دیگران گفتهاند که مَریها به سبب تشابهات موجود در سازمان ایلی خود ممکن است اصل و نسب پشتو داشته باشند. اگرچه به سبب وجود چند عامل (مانند نرخ نسبی رشد جمعیت و جسارت و دارایی بیشتر)، میبایست علیالقاعده اوضاع در جهت مخالف تغییر یافته باشد، با مقایسه شیوههایی که بر اساس آن روابط اجتماعی و سیاسی آنها سامان یافته است، جذب پشتوها در بلوچها قابل پیشبینی بوده است. ساختار جامعه بلوچی زبان با مسئله ادغام مهاجران و پناهندگان سازگارتر است. به سبب بینظمیهایی که به مدت بیش از یک قرن قبل از ادغام جامعه بلوچها در هند به صورتی مزمن در این ناحیه وجود داشت، گروههای بسیاری کلاً به شکل دستههایی از پناهندگان درآمدند. الگوی کل نظام پشتو را میتوان به چند برادر تشبیه کرد که هر یک انتظار دارد با دیگران برابر باشد، اما جامعه بلوچ، گرچه به ظاهر مبتنی بر همان مفاهیم خویشاوندی و نَسَب است، مبتنی بر شورایی پایبند و معتقد به مساوات ] در حقوق، منابع، امکانات [ در مورد همه افراد جامعه، نیست. دفاع از شرف نزد بلوچ مهم است، ولی الگوی اساسی جامعه آنها عبارت از رابطه میان پدر و پسران اوست. کسانی که به جامعه بلوچ پناهنده میشوند، با رفتار و گفتاری همانندِ بلوچها در آن مأمنی مییابند، و در آن جامعه جذب میشوند (البته جذب ظاهری پشتوها در بلوچها را به طرق دیگری نیز میتوان تبیین کرد. مثلاً پشتوها ممکن است صرفاً بر اثر منزوی شدن از جامعه خود بلوچ شده باشند. پدیده تغییر هویت و رابطه آن با تغییر زبان و تغییر موقعیت اجتماعی مستلزم بررسیهای دقیق بیشتری است)

نظرات بسته شده است.