گزارش عبور از جنوب به شمال لوت

صبح روز هشتم بهمن‌ماه ساعت 6 صبح شش نفر هم نورد 3نفر از گروه کشیت و دو نفر از دوستان به صورت آزاد و یک نفر از گروه زیست با پرواز تهران –بم، تهران را به قصد برآورده شدن آرزویی دیرین ترک کردیم. آرزوی بازپیمایی مسیری در کویر لوت از جنوب به شمال مسیر جغرافیدان عرب مسیری که آلفنوس گابریل دربارۀ آن اینچنین می‌گوید:

((در اینجا به اراضی کشت نشده و در عین حال بزرگترین بخش نا شناخته منطقه‌ای که در ایران وجود دارد می‌رسیم . پای هیچ سیاح محققی به منطقه جنوبی این راه که بی‌اندازه خشک و برهوت است نرسیده است. تنها جغرافی نویسان عرب از این منطقه باخبر بوده‌اند. آنها از راهی نام برده‌اند که دارستان با علور از یک محل آب به نام سراب تمام عرض کویر را قطع کرده و در شرق لوت از ده سلم گذشته است. این راه یک مسیر پر خط بوده است. به‌طوری که گفته شد انسان باید از 2 باتلاق نمک که در نقشه‌ها نمکو شورگز نامیده شده اند بگذرد امروز این راه از بین رفته است و کسی درباره آن چیزی نمی داند، ما درسال 1928 بیهوده به دنبال آن گشتیم و از فکر این که برای گذشتن از لوت باید از طریق لارستان در جهت ده مسلم حرکت کنیم بر خود لرزیدیم.))

حالا ساعت 12 بود و ما در شاهرخ آباد روستایی متروکه در جنوبی ترین بخش لوت قرار داشتیم، قنات آن هنوز دایر بود و آب آن بدون رسیدن به پای گزهای شاهی عظیم که در حال خشک شدن بود در کویر رها شده و چند برکه کوچک را پدید آورده بود، آبی شیرین به نسبت آبهای کویری. ساعت 2 پس از خوردن ناهار و منظم کردن کوله ها و پر کردن ظرفهای خالی شده آب، از آب قنات، نعمتی برای حیوانات وحشی و شترها مسیر خود را به سمت شمال و میل محمد که در سفر قبلی از ریگ بزرگ (ریگ یلان) از آن عبور کرده بودیم آغاز نمودیم، پس از طی 8 کیلومتر در دشتی صاف از سنگ فرش بیابانی در  مدت 2 ساعت به برج محمد که در کنار مسیلی خشک با پوشش گیاهی که نسبتا" قابل توجه بود رسیدیم پس از استراحتی کوتاه مسیر خود را در جهت نقطه E 59/00/00 N30/00/00  که فاصله ایی در حدود 80 کیلومتر از ما داشت ادامه دادیم، زمین به سرعت به شوره زار تبدیل می شد و پوشش گیاهی طاق و گز از بین رفته و بوته های کوتاه که با فاصله زیاد از هم قرار داشتند جانشین آنها شده بود ماه که ساعتی قبل از غروب آفتاب طلوع کرده بود، حالا جای خورشید را گرفته بود و شدت نور آن به حدی بود که همه چیز سایه هایی دقیق داشتند.

حدود ساعت 5/8 شب به یک چشمه با نیزار و زمینی باتلاقی رسیدیم، آب آن بسیار شور و غیر قابل شرب بود پیش روی از این به بعد دشوار شده و در زمینهای باتلاقی کمی فرو می رویم سرعت زیاد اول حالا کار دستمان داده و پاهای بچه ها ناراحت است. در روی یک توده خاک که بر فراز آن گیاه روئیده زیر درخت گزبلندی در ساعت 5/10 توقف می کنیم، افروختن آتش و تماس تلفنی با تهران و خوردن شام و خواب برنامه ما است.

ساعت 5/6  پس از گذراندن شبی بسیار سخت به علت سرمای شدید صبح از خواب بلند می‌شویم وضعیت پای یکی از همراهان نا امید کننده است. 200 متر آن سوتر یک میل وجود دارد همه به سمت آن میرویم چشمه ایی با آب قابل توجه و دره ایی سرسبز از نی و گندمی ها و چندین درخت نخل مانند فیلم هایی است که عده ایی پس از کشیدن سختی فراوان و تشنگی به یک واحه با صفا می رسند، در کنار این اکو سیستم غنی از گیاهان رد جانوران گوناگون از جیبر و روباه و خرگوش و شتر تا رد پرندگان دیده می شد.

بالاخره با کم کردن بارهمراه مصدوم وی از بازگشت صرفنظر کرد چرا که در شاهرخ آباد کسی نبود و با موبایل ماهواره ایی نیز ارتباط برقرارنمی شد، حالا در هوایی نسبتا" خنک در دشتی وسیع که پربود از رد ماشینهای قاچاقچیان که البته بسیار قدیمی بود، قدم می زدیم و هر سه کیلومتر دقایقی را استراحت کرده و سهمیه 150 cc  آب برای این مسافت راهپیمایی را دریافت می کردیم.

ساعت 25/10 دقیقه به اولین تپه ماسه روان در ریگ زندگی احمد در N29/33/6/6  E59/02/769  رسیدیم ریگ زنگی احمد شباهت زیادی به ریگ جن دارد. یک لایه ریگ به عرض 800 تا 1000 متر و یک کوچه به معنی مسیری صاف با ماسه به عرض  5/1 تا 2 کیلومتر به صورت متوالی این ریگ را تشکیل می دهد. ساعت 25/1 دقیقه در دمای 28 درجه که گاهی توام با نسیم  ملایمی بود مدت یکساعت و نیم استراحت کردیم و ناهار مقداری حلوا خوردیم و دوباره حرکت کردیم و تا هنگام غروب 12 کیلومتر دیگر پیشروی کردیم و برای مسافتی نزدیک به 8 کیلومتر لایه های ریگ پایان یافت، چنانکه به نظر میرسد ریگ زنگی احمد همینجا پایان می‌یابد ولی در نقطه N29/42/355 E59/00/295  دوباره به لایه هایی از ریگ برخورد کردیم این لایه ها از تپه هایی بلندتر تشکیل شده بود اما فاصله بین تپه ها از یک سو و کوچه های بین آنها بیشتر از ریگ زنگی احمد بود طولی تقریبی این ریگ در حدود 22 کیلومتر و برخی کوچه های آن شمالی جنوبی بود، در حالی که کوچه های زنگی احمد اکثرا" شرقی غربی بود. بنابراین این ریگ را ریگی مجزا دانسته و نام ریگ کوچک را در برابر ریگ بزرگ بر آن نهادیم.

شب دوم در ساعت 2 صبح خوابیدیم و ساعت 7 صبح برخواستیم، روز گذشته درمجموع 43 کیلومتر به خط مستقیم طی کرده بودیم یعنی 43کیلومتر به هدف نزدیک شده بودیم البته شب گذشته یک تصمیم در جهت تغییر برنامه گرفته شد، تصمیم گرفتیم به جای رفتن به ده مسلم به سمت بالا زرد که دقیقا در شمال مسیر حرکت ما قرار داشت برویم این مقصد تفاوت زیادی در مسافت راهپیمایی ما ایجاد نمیکرد حداکثر 6 کیلومتر اما با توجه به اینکه در سفر گشت ده مسلم حدود 60 کیلومتر از این مسیر طی شده بود، تصمیم گرفتیم مسیر تکراری نرفته و با منطقه شمالی کره سیمرغ نیز آشنا شویم.

صبح روز دهم درمسیر ختم ریگ کوچک به سرعت ارتفاع کم کردیم چنانکه از ارتفاع 353 به ارتفاع 290 متر رسیدیم هوا بسیار گرم شده و در ساعت 11 دمای هوا به 45 درجه بالای صفر میرسد. نسیم مهمی نمی‌وزد.  جیره آب کفاف تشنگی ما را نمی داد، در اینجا مگس غوغا می کرد، مگسهایی که به بدنبال ذره ایی از رطوبت پوست ما بودند و در لحظه ایی سر و صورت مارا سیاه می کردند، لحظات عذاب آوری بود.

ازاین به بعد وارد مسیر رودخانه‌ایی ‌شدیم که بسیار عریض بود و پوشش گیاهی قابل توجهی از طاق و قیچ و اسکنبیل در آن دیده می‌شد در اینجا دوباره با رد ماشینهای قاچاقچیان روبه رو شدیم و آثار حضور آنها در منطقه ایی که معلوم نبود جنگ شده یا تمرینات نظامی بوده به صورت کوهی از پوکه های دوشکا دیدیم اما همگی بسیار قدیمی و سیاه شده و پر شده از ماسه بودند. کمی بعد در سایه یک درخت طاق بلند در حالی که نسیم ملایمی شروع به وزیدین کرده بود برای ناهاری که کسی میل به خوردن آن نداشت اطراق کردیمORS و ویتامین Cجایزه کسی بود که کمی حلوا یا حداقل تعدادی کشمش در دهان می گذاشت تشنگی زیاد و گرما اشتها را از بین برده بود در حالی که می بایست برای ادامه مسیر انرژی می‌داشتیم و این مستلزم خوردن مواد انرژی زا بود و آب تنها کافی نبود. ساعت 3 بعدازظهر به ابتدای شوره زار رسیدیم که 17 کیلومتر مسیر بسیار دشوار باتلاقی با انواع خاکهای چربه، نمک سیاه و کاسه درآن وجود داشت حدود 2 کیلومتر مانده به پایان مسیر باتلاقی به رود خانه ای نمکی برخورد کردیم که عبور از آن با دقت زیادی انجام شد چرا که اگر پاهایمان با آن نمک بسیار شور خیس می شد معلوم نبود تکلیف تاول های پا، چه می شد. در اینجا به گودترین قسمت مسیر مان یعنی 270 متری می رسیم در N 3/00348 E59/00338  از باطلاق خارج می شویم و پا به سرزمینی می گذاریم که در سفر کشیت به ده مسلم با آن آشنا شده بودیم، نوعی از سنگ فرش بیابانی که ماسه زیر آن نرم بوده و به صورت تراسهای پیاپی که هر تراس حدود 2 تا 3 متر ارتفاع می‌گرفت. و پس از تراس و مسافتی نزدیک به یک کیلومتر را به صورت مسطح طی می کردیم.

در مسافتهای مسطح نیز امواج برجسته ماسه مانعی نه چندان دشوار در برابر راهپیمایی بود. ساعت 12 شب بعد از خوردن خوردن مقداری  قرمه و ماست به زور نیم لیوان نوشابه خوابیدیم و در ساعت 5/1 دوباره حرکت را آغاز کردیم و تا ساعت 6 صبح و روشن شدن هوا به راهپیمایی ادامه دادیم. تا ساعت 5/7 خوابیدیم و ساعت 8 پس از خوردن صبحانه در حالی که بسیار انرژی گرفته بودیم در هوایی با دمای 5 درجه بالای صفر با نسیمی خنک و هوایی صاف و آفتابی که در دور دست رگه هایی از یک ابر سیروس در آن دیده می‌شد راهپیمایی روز چهارم را آغاز کردیم. زمینها همان وضعیت دیشب را داشت با این تفاوت که با تپه هایی موازی روبه رو بودیم که به آرامی ارتفاع می گرفت و دوباره سرازیری می شد ولی ما ناچار نبودیم از مسیر مستقیم خود منحرف شویم از دور کوهی مشخص شد که در نقشه ما وجود نداشت، کوه بلندتر و مهمتر از آن بود که در نقشه‌ها مشخص نشده باشد محل تقریبی آنN=30/33/00 E=59/08/00بود. در آغاز به تصور کوه سیمرغ خوشحال شدیم ولی بر طبق نقشه کوه سیمرغ در فاصله بسیار دورتری بود.که امکان دیدن آن وجود نداشت. به احتمال زیاد این کوه همان کوه ملک محمد که آقای مستوفی از آن نام برده می‌باشد. روز چهارم هوای بسیار خوب بود به طوری که استراحت ناهار کمتر از یک ساعت به درازا کشید و نکته جالب اینجا بود که در طی یک روز 220 متر ارتفاع گرفته بودیم و به 493 متری رسیده بودیم تا ظهر 14 کیلومتر طی کرده بودیم و قرار داشتیم تا صبح فردا 36 کیلومتر دیگر را طی کنیم که 50 کیلومتر پیش بینی ما محقق شود. حدود ساعت 12 شب وارد دره ای تنک شدیم که مسیلی بود که از اطراف کوه ملک محمد سرازیر شده بود بریدگی های بلند در دو طرف به ارتفاع 10 تا 15 متر و کف ماسه ای آن فضایی شبیه فیلمهای وسترن را به وجود آورده بود، سایه ها زیر نور ماه کامل فضایی توهم آور را تداعی می‌کرد مخصوصا رد بسیار زیار ماشینهای قاچاقچی‌ها یک بشکه خالی و یک تابلوی راهنمایی که جهت راه را نشان می‌داد همه چیز را بسیار سورئال کرده بود. گاهی حرفهایی که انسان قبول ندارد و غیر منطقی به نظر می‌رسد نیز بر رفتارهای ما تاثیر می‌گذارد. مانند شایعه وجود مین بر سر راه قاچاقچیان که اگرچه بسیار غیر منطقی است چرا که پلیس هیچ کشوری در میان سرزمین خود مین گذاری نمی‌کند ولی همین شایعه غیر منطقی موجب شد تا هرچه زودتر از دره خارج شویم و با انحراف مسیر ، این فضا که در  زیبائیش شک نداشتیم ترک کنیم. بعد از پشت سر گذاشتن چندی بریدگی حالا کوه ملک محمد را پشت سرمان بود و از مسیل های منشعب از آن خارج می شدیم تا ساعت 5/6 صبح راه رفتیم دوباره طلوع آفتاب بود و کوهی که از ما فاصله گرفته بود و کوه سیمرغ از روبرویمان با وضوح تمام پیدا بود، اما فرق امروز با روزهای قبل گرمای بیشتر و عدم وزیدن هر نسیمی بود با اینکه ارتفاع گرفته بودیم و تا 565 متری بالا آمده بودیم و کاسه کویر در پشت سرمان بود، ساعت 11 صبح از شدت گرما متوقف شدیم و فقط 9 کیلومتر راه رفته بودیم نسیم ملایمی ما را به حرکت برای 3 کیلومتر دیگر ترغیب کرد. خنکی هوای دیشب جیره آب را افزایش داده بود بنابراین با خوردن آب و ORS  ویتامین Cسعی کردیم 3 کیلومتر دیگر حرکت کنیم که متاسفانه در 2 کیلومتری حال یکی از همراهان به شدت بد شد و با نیم ساعت استراحت جیره آب اضافه و کمی شوخی و خنده زوری سعی کردیم فضا دوباره عادی شود و به راه خود ادامه دهیم.

حالا به کوه سیمرغ نزدیکتر شده‌اییم و در مسیل‌هایی قرار می‌گیریم که از این کوه سرازیر می‌شود و اولین آثار گیاهی از زمان ورود به شوره زار به این سو دوباره دیده می‌شود. 12 کیلومتر دیگر، یک ساعت استراحت و نیم لیوان آب.

با تلفن ماهواره‌ای با دوست قدیمیمان سلمان علیزاده در ده مسلم تماس گرفتیم و به او گفتیم تا حدود ساعت 11 فردا صبح به 8 کیلومتری بالازرد خواهیم رسید تا برایمان ماشین بفرستد. ساعت حدود یک نیمه شب در محلی که چوب به قدر کافی قرار دارد استراحت می کنیم، 2 نفر می‌خوابند ولی ما چهار نفر چای می خوریم، بعد از 3روز حرکت بدون آتش و چای، لذت بخش ترین چایی را که در تمام عمر به خاطر داشتیم نوشیدیم و چند لقمه غذا با اشتهای فراوان خوردیم و با انرژی فراوان دوباره شروع به حرکت کردیم حالا دیگر در آغوش کوه سیمرغ بودیم تنها سه کیلومتر  پس از توقف قبلی در ارتفاع 980 متری روی گردنه‌ای که کوه سیمرغ را به ارتفاعات شمال غربی آن متصل می‌کرد قرار داشتیم. زیر نور مهتاب همه چیز رویایی بود. هوا نه تنها خنک بود بلکه رطوبت در آن موج می زد. پوشش گیاهی منطقه قابل توجه بود و دیگر در کویر راه نمی رفتیم بلکه در محیطی کاملا کوهستانی با سنگهای درشت، تخته سنگ و بریدگی‌های بلند و کوتاه راه می‌رفتیم و البته تاولها روی سنگهای سفت می‌ترکید و راه رفتن روی این سنگ‌ها برای پاهای مجروح چندان لذت بخش نبود. با این وجود فضاها استثنایی بود و بوی سکونت انسان به مشام می‌رسید و یا در توهم آن بودیم؛ رد پای شتر در اینجا فراوان بود و رد تازه ماشینهای سنگین که تصور میکنم متعلق به شترداران می‌باشد. به چشم می‌خورد ساعت 6 صبح در حالی که تنها 8 کیلومتر به پایان مسیر داریم چراغ یک ماشین را در جاده می بینیم، یک ساعت استراحت می‌کنیم ولی کسی نمیخوابد؛ آتش، چای و یک نیم لیترآب باقیمانده و دوباره آغاز حرکت؛ و 8 کیلومتر بعدی را یک باره در دو ساعت طی میکنیم و از میان دشتهایی می‌گذریم که می‌بایست محل زیست گورخر و آهو باشد موجوداتی که شاید سالهاست کسی در اینجا ندیده باشد.

ابر نازکی در آسمان خنکی هوا را حفظ می کند. ساعت 9 صبح در کنار جاده قرار داریم.

و پایان سفر، لحظه‌ای که بسار غرورانگیز است. ما موفق شده بودیم مسیر جغرافی دانان عرب را بپیماییم مسیری که با وجودی که کاروان های قاچاقچی سالها از آن استفاده می‌کردند شاید به جرات بتوان گفت صدها سال بوده که کسی پیاده طی نکرده بود.

 

 

 

ساعت 11 ماشینی که برای بردن ما آمده بود ما را به شهداد برد و ساعت 35/4 دقیقه در قطار عازم تهران بودیم.

همسفران:

حمید بریری

فرامرز پارسی

محمد شیشه چی

رضاقلعه

علی رضا گلپری

رامین حاج سید جوادی

نظرات بسته شده است.