سفر به کویر مرنجاب

اجرا شده در قالب برنامه های انجمن کوهنوردی دانشگاه تهران . تعداد افراد شرکت کننده : ۴۷ نفر . وسیله ی نقلیه : ۳ مینی بوس .

پنجشنبه ( ۳/۹/۱۳۸۴ ) حرکت از تهران : ۷ صبح . پس از حدود ۳ ساعت و نیم کاشان هستیم . کمی وقت گذرانی بچه ها در شهر و خرید . سپس حرکت به سمت آران و بیدگل که چندان طول نکشید ، به گمانم کمتر از نیم ساعت . و بالاخره به سمت کاروانسرای مرنجاب که در حدود ۴۰ کیلو متری آران و بیدگل واقع است . به جز ۵-۶ کیلو متر بقیه ی راه خاکی است . و این را بهتر است صبح روز اجرای برنامه خود سرپرست به راننده‌ها گوشزد کند و گمان نکند دیگرانی که با راننده ها هماهنگ کرده اند لابد به راننده ها گفته اند . ساعت حدود ۱:۲۰ ظهر است که به کاروانسرای عهد صفوی می رسیم . در عمق ۴۰ کیلو متری در دل کویر ، دیدن سرسبزی و درختانی که به برکت یک نهر آب جاری در حیاط کاروانسرا پدید آمده اند ، صفایی به زائران می بخشد . در آستانه ی ورود به منطقه ی کاروانسرای مرنجاب ، در آن سوی پنجره های مینی بوس ها ، دو شتر سوار را می بینیم که گویی با ما هم مسیر اند . بعداً می فهمیم اینها توریست های خارجی اند که از ساعت ۴ صبح از کاشان با شتر حرکت کرده اند تا در مسیر جاده ابریشم ، به سبک دوران های مسافرت های بدون ماشین ، طی طریق کنند . نتوانستم در دل کمی خجالت و حسرت را احساس نکنم . باری ، به جز ما چند مینی بوس دیگر هم در منطقه بودند و حامل گردش گران ایرانی و بعضاً غیر ایرانی .در کاروانسرا نگهبانانی هستند که به بعضی سؤال های ما پاسخ می‌دهند . در حاشیه ی کاروانسرا سرویس‌های نسبتاً بهداشتی وجود دارد که برای گردشگران نعمتی بی‌بدیل در بیابان اند .

حدود یک ساعتی برای نهار در کاروانسرای مرنجاب ماندیم و سپس برای پیدا کردن اتراق گاهی به منظور کمپینگ و بیتوته ی شبانه به سمت شرق راهی شدیم . اگر چه مسیر مشخص بود و جاده ی خاکی هم چندان بد نبود ، اما گاه گاه به چاله چوله هایی برمی خوردیم و باز راننده ها … . در فاصله ی حدود ۴ کیلو متری شرق – شمالشرقی کاروانسرا ، چاه آب دسکن واقع است که ما خیال داشتیم کمپ مان را آنجا علم کنیم . اما نزدیک شدن به منطقه ای که هم کمترین فاصله را از جزیره ی سرگردان داشته باشد و هم به رمل هایی که در قسمت جنوب جاده قرار داشتند نزدیک باشد ، ما را حدود ۲ کیلو متر از چاه دسکن جلو تر راند . یک نکته ی مهم : مینی بوس ها نباید قدمی از مسیر ماشین رو به چپ و راست منحرف شوند والا ممکن است آدم مجبور شود یک ساعتی را صرف در آوردن آنها کند ، آن وقت دیر تر کمپ را پاخواهد کرد و از برنامه ی پیش بینی شده که نظاره ی غروب آفتاب در دل کویر یا از فراز ارتفاعات جزیره ی سرگردان است ، باز می ماند !

منطقه ای که کمپ را بر پا کردیم محل تلاقی کویر و بیابان بود . گر چه در زبان عموم به سهو به بیابان کویر می‌گویند ، اما از نظر جغرافی دانان ، بیابان منطقه ای خشک و گاه ماسه زار است که باران سالانه در آن بسیار کم است و شاید سالی بر بیابان بگذرد که اصلاً روی باران را نبیند . اما کویر منطقه ای است که خاک آن نمکزار یا مستعد برونزد های نمکی است و دلیل این که فاقد پوشش گیاهی است این نیست که از بی آبی رنج می‌برد چرا که گاه در کویر به مناطق باتلاقی هم بر‌می‌خوریم ، بلکه دلیل آن همان نامناسب بودن خاک و درجه ی شوری بسیار زیاد آن است . محل کمپ ما جنوبی ترین نقطه ی دریاچه ی نمک و شمالی ترین نقطه ی بیابان مرکز ی ایران بود . یعنی اگر از کمپ به سمت شمال حرکت می کردیم ، پای در نمکزار های ابتدای دریاچه‌ی نمک می‌گذاردیم و اگر به جنوب می‌رفتیم ، وارد شنزار ها و رمل های زیبای بیابان می شدیم . ما تصمیم داشتیم روز ، یا بهتر بگویم شب ، اول را به دل دریاچه نمک بزنیم و صعود شبانه ای به قله ی جزیره ی سرگردان داشته باشیم و فردا را به رمل و بیابان پیمایی بگذرانیم . تا دیر نشده یاد آوری کنم که دریاچه ی نمک ، به ویژه در این فصل ، تنها نامی از دریاچه دارد . شما در اینجا در واقع با دریایی از نمک خشک ، آن هم به عمق مثلاً ۴-۵ سانتی متر روبرو هستید . البته می گویند از نیمه های زمستان که بارش ها شروع می شود و رود ها ی منتهی به این دریاچه ( رودخانه ی کرج ، و جاجرود و … ) پر آب تر اند ، تا نیمه های تابستان منطقه حالت باتلاقی دارد و بهترین فصل به جهت خشک بودن مسیر و ملایم بودن هوا و البته کم بودن حشرات ، همین میانه ی پاییز و اواخر آبان ماه است . جزیره ی سرگردان هم منطقه ی خاکی و غیر نمکی و نسبتاً مرتفع در دل این دریاچه است که از نمکزار اطراف خود به گمانم حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ متر اختلاف ارتفاع دارد .

حدود ۵:۱۵ عصر که دیگر آفتاب غروب کرده بود و وقت اذان مغرب بود ، از کمپ فاصله گرفتیم و به دل دریاچه نمک زدیم اما چنانکه گفته شد ، دریاچه خشک بود و به تعبیر حافظ ، "غرقه گشتیم و نگشتیم به آب آلوده " . در سمت مغرب آسمان زهره با درخششی تمام خودنمایی می کرد و در ناحیه ی شمال آسمان ابتدا صورت فلکی ذات‌الکرسی و به تبع آن ستاره قطب شمال پیدا شدند و راهنمایان اصلی ما بودند در یافتن مسیر . انعکاس نور ستارگان و باقیمانده ی نور شفق به وسیله ی نمکزار سفید و وسیع زیر پایمان که فاقد هرگونه پستی و بلندی مزاحمی بود ، مسیر را به برهوتی بی انتها شبیه می کرد . بین راه بازی خاص شبِ کویر را داشتیم که عبارت بود از راهپیمایی با چشم بسته به مدت دو دقیقه . و سپس مشاهده ی اوج انحراف مسیر شب پیمایان ، در حالی که فکر می‌کردند به مسیری مستقیم می‌روند . ….. ! حدود ۷:۱۰ دقیقه ی شب برفراز قله ی جزیره بودیم و ۱۵ دقیقه استراحت داده شد و سکوتی … و "شب شط عجیبی بود ". پرتو نور لامپ های کاروانسرای مرنجاب از دور دست پیدا بود . در راه بازگشت هم تمرینی اتفاق افتاد و به مدت ۱۵ دقیقه همه در مسیر شعاع های متعدد یک دایره ی عظیم از هم جدا شدند تا مراقبه ای در خلوت شب کویر داشته باشند . دیگر معلوم نیست چه هنگام بتوان از ازحام دود و صدا و جمعیت شهر ، به آسمانی این همه پاک و دشتی این قدر فراخ و خلوت و سکوتی تا به این حد خالص دست یافت . افراد باز می‌گردند و تفآلی به حافظ و حرکت به سمت کمپ . حدود ۹:۳۰ شب در کمپ بودیم که سه دوست مانده در کمپ سعی می کردند با علامت های چراغ قوه در یافتن راحت تر آن کمکمان کنند . صورت فلکی جبار داشت از وسط آسمان به غرب متمایل می‌شد که کمپ به خواب رفت تا بتواند به دستور سرپرست ساعت ۵:۳۰ صبح از خواب برخیزد .

صبح جمعه ( ۴/۹/۱۳۸۴ ) ۶:۳۰ صبح ، به سرعت از کمپ جدا ، و در مسیر جنوب – جنوبشرقی به سمت قله ی رمل ها روانه می شویم تا شاهد طلوع خورشید از فراز تپه ماهور ها باشیم . راهپیمایی در ماسه های روان تجربه ای متفاوت برای دوستان به همراه می آورد . وقتی مسیر شیب می گیرد و پا در ماسه‌زار فرو می‌رود و با هر سه چهار قدم که به بالا برمی‌داریم فقط به اندازه ی یک گام جلو می‌رویم ، پوریا به یاد کوهپیمایی های برنامه های سنگین زمستانه بانگ می‌زند : … برف کوبی کن !

همچنان پیش می‌رویم . آفتاب اندک اندک بالا می‌آید و سایه روشن های بدیعی بر تپه ماهور ها می سازد . با بالا آمدن آفتاب و زایل شدن سرمای شبانه و گرم شدن تدریجی ماسه های پاکیزه ی بیابان ، برخی ترجیح می دهند پای از کفش ها به درآورند و با طبیعتی این سان بکر و مطبوع ، صمیمی تر باشند. به نقطه ای می رسیم که توقف داده می‌شود . عکاسی و تجربه ی تنهایی در بیابان بعضی را به اطراف می کشد . و برای دیگران بازی دیگری که باز در مایه های جهت یابی است ، تدارک دیده می‌شود .

اگر چه بچه ها دل نمی‌کنند ، اما به راننده ها قول دادیم که قبل از ساعت ۱۱ کنار ماشین ها باشیم و برای بازگشت به تهران هم وقت کافی پیش‌بینی کنیم . مینی بوس های ما از نوع فانتزی و ویژه ی گردشگری بودند و راننده ها که دل‌شان برای ماشین ها یشان می سوخت ، هنگام بازگشت پس از کاروانسرا ، تصمیم گرفتند به خلاف دیگر مینی‌بوس ها و اتوبوس ها ، از مسیر معمولی برنگردند و مسیری متفاوت و به خیال خودشان بهتر انتخاب کردند و تذکر مان را هم خیلی جدی نگرفتند. حدود یک کیلومتری کاروانسرا ، گیر کردن یکی از ماشین ها در خاک های نرم ، چیزی که از آن می‌ترسیدیم و اتفاق افتاد . به زحمت زیاد و با صرف وقت فراوان ، و البته به کمک یک جیپ لندرور که معلوم نبود در آن بیابان چه می‌کند ، دوباره به مسیر اصلی وارد شدیم . و دوباره شهر و زندگی متمدنانه ی غیر طبیعی اش .

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.